هدایت شده از قول سدید
✔️حاج آقا سلام، بیا برسونمت عید غدیر سال ٨٧ بود که ملبس شدم. خودش داستانی داره که بگذریم. زود رسیدیم به محرم. 🔹 یک شب بعد مراسم داشتم می رفتم خونه. تو تاریکی شب یک پراید زد کنار، گفت: کجا می ری بیا برسونمت. من سوار شدم، با این نیت که نهایتا تا سر خیابان، ایستگاه تاکسی با او برم.. خودشو معرفی کرد. از ارامنه بود. گفت با مادرم زندگی میکنم کلی حرف زدیم از دوستاش و زندگیش و.... اصرار کرد منو تا دم در خانه رسوند... از نارمک آمد تا سرآسیاب دولاب.. گفت: شما هم مثل کشیش های ما قابل احترامید 🔻 یک ظرف یه بار مصرف غذا جلوی داشبوردش بود. وقتی داشتم پیاده می شدم گفت: حاج آقا ببخشید تعارف نکردم این غذای هیاته می خوام ببرم خونه مادرم مریضه بهش بدم بخوره.. گفت: برامون دعا کن و اشک تو چشمایش جمع شد... رفت. ⭕️ چند روز بعد دوباره تو همون مسیر منو دید گفت حاج آقا بفرما بالا... گفتم نه شما اذیت میشی مگر قول بدي تا سر همین خیابون ببری... خندید گفت حالا بیا و باز منو رسوند تا دم در خونه... از کنار قبرستون ارمنی ها که رد شدیم.. گفت عمه من اینجا خاکه.. قبلا میومدیم براش یک فاتحه می خواندیم.. گفتم فاتحه می خوندید؟ خندید گفت عادت کردم دیگه، منظورم همون دعاس به دین خودمون... 🔻 پ.ن. جناب زائری از رفتار بد مردم با خود‌ش در ده روز اخیر گفته است... این کلام ایشان بهانه شد تا از خاطرات خوبم با مردم بنویسم از 13 سالی که احترام و تمجید را صد برابر از جسارت و توهین دیده ام... احترامی که غالبا لایقش نبودم با هشتگ بیشتر در این باره خواهم نوشت...