دوبیتی های شهادت حضرت زهرا اگرچه از غم من داغداری به طفلانم بده امیدواری علی خیلی مواظب حسین باش مکن پیش یتیمان بیقراری مریز اَسما دگر آب روان را چگونه شویم این یار جوان را نه تنهازخم پهلویش عمیق است بمیرم که شکستند استخوان را گفت پیغمبرعلی جان صبر کن گرچه دشوار است اما صبرکن جبرئیل گوید که پیش چشم تو می زنند سیلی به زهرا صبر کن الا مظلومه ی پهلوشکسته زدست امت بد کاره خسته توکه چون کوه پشتم ایستادی چرا خواندی نمازت را نشسته? قربان دلت چه غصه هامی خوردی خورشیدبروی شانه ات می بردی گرفاطمه ات دعانمی کردآن شب هنگامه ی غسل پیکرش می مُردی تو رفتی کودکانت غم گرفتند سراغت را همه از هم گرفتند شده ذکر همه مادر کجایی? برایت مجلس مــاتـم گـرفتند پس از زهرا علی همراز غم شد علی مظلوم و قنفذ محترم شد علی آنقــدر جـانسوزانه نــالـید که پشت ذوالفقار ازغصه خم شد سلامم بـر تـو جـانـباز ولایت که باجان کرده ای ازدین حمایت نـگفــتی آرزو داری جـــوانـی فقط گفتی علی جانم فدایت چــرا زهــرا جبیـنی زرد داری? چرا درسیـنه آهـی سـرد داری? مپیچ اینسان بخود روبرنگردان خودم فهمیده ام که درد داری کــنار قــبر زهـــرای عـزیـزم توانم نیست تا ازجای خیزم من واین دست لرزانی که دارم چگونه خاک برجسمش بریزم? ای عزیزدُردانه وآیینه ی ایزدحسین وی که ازچشم گُهربارتو دُرریزدحسین روزوشبهافاطمه از دردمی پیچدبخود کن دعایی مادرازبستر بپاخیزد حسین توکه رفتی غرور من لگد شد شمار غصه هایم بی عدد شد عزیزم بس که دلتنگ تو هستم برایم سقف خانه چون لحدشد بـدور ازچـشم فرزندان شبانه شــوم همـناله بــا مـاه یــگانه مرا آن غصه خواهدکشت زهرا که خوردی پیش چشمم تازیانه مدینه گرچه ظلمت بی حساب است دل ما از غم زهرا کباب است تو کز حیدر بجز خوبی ندیدی چه کرده که سلامش بی جواب است تو رفتی خانه ماندو نورعینت و چشم بی قرار زینبینت میان گریه ی جانسور طفلان مرا بیچاره کرداشک حسینت مرو بی تو ندارم همزبانی تو باید غصه هایم را بدانی چرا تعجیل داری بهر رفتن هنوز ای فاطمه خیلی جوانی کتاب عشق حیدربی ورق شد دلاور مرد خیبر بی رمق شد چودست مصطفی رادید درقبر علی پیشانیش خیس عرق شد دمی که فاطمه سیلی زکین خورد صدای ناله اش تاب ازفلک برد حسن لکنت زبان بگرفت ومی گفت یـکی یــاری نـماید مــادرم مُــرد میان کوچه تا زهرا کتک خورد گـل بـاغ علی یکـباره پـژمـرد زمین لرزید آندم که حسن گفت بـیا بـابـا کـجایی مـادرم مـُرد همان روزی که نیلی شدگل یاس خزان گردیده باغ عشق واحساس یکی ای کاش آنجاباحسن بود فقط جای تو خالی بود عباس مـدیـنه ازچـه یـارش را گـرفتی? تـو ازحــیدر قـرارش را گـرفتی اَمــانتـی ی احـمد بــود زهــرا تــو تنــها یــادگـارش را گـرفتی میان کوچه تا زهرا کمین خورد سیه مشتی رسید وبر جبین خورد چنان قنفذ به زهرا زدکه بی بی دهانش باز ماند و بر زمین خورد شعر:علی اکبراسفندیار«مداح» 🌷🎋🌷🎋🌷🎋🌷🎋