در علم و فضيلت و ادب دريايي در عصمت و صبر و علم بي همتايي سجاده‌ی تو شميم کوثر دارد تو آينه‌ی ‌حقيقي زهرايي اي روح زلال! نور کوثر داري تو عطر گل ياس پيمبر داري در حجب و حيا آينه‌ی فاطمه اي در وقت خطابه شور حيدر داري اي پشت و پناه قافله، چون زينب همراز نماز نافله، چون زينب در شام نيفتاده اي از پا، بانو يک لحظه در اين مقابله چون زينب هر چند که بي صبر و قراري بانو هر چند غريب و داغداري بانو در کوفه‌ی بي کسي و شام غربت چون کوه وقار استواري بانو در روز دهم چو شمع افروخته اي در آتش بي کسي و غم سوخته اي تا سرحد جان حمايت از مولا را از مادر خود فاطمه آموخته اي از ديده اگرچه خون دل افشاندي آن روز تمام کوفه را لرزاندي اي دخت علي، هيمنه‌ی کوفي ها مي ريخت به هر خطابه که مي خواندي آن روز رسيده بود جانت بر لب مي سوخت تمام پيکر تو در تب پروانه صفت گرم طواف عشقي ذکر لب خسته‌ی تو: زينب زينب آن ماتم بي کرانه را معنا کن آن غربت جاودانه را معنا کن يک بار براي زائرانت بانو تو ضربه‌ی تازيانه را معنا کن شش ماه شبيه روضه خوان مي خواندي از غربت و داغ بي کران مي خواندي از نيزه و قتلگاه و خون مي گفتي از طشت طلا و خيزران مي گفتي یوسف رحیمی