شام شلوغو یادمه؛ دیدم همه دف می‌زدن یه‌عدّه‌ای می‌خوندن و می‌رقصیدن؛ کف می‌زدن خرابه و خستگی و نافله‌های عمّمون گریه‌های سه‌ساله و زوزه‌ی چوب خیزرون توو دست یکی، یه سپر؛ دست یکی، گوشواره بود بین سنان و حرمله، دعوا سر شیرخواره بود یادم نمیره آتیش محلّه‌ی یهودیا سنگای روی پشت بوم؛ سرای زیر دست و پا بابام که قرآن می‌خونه، اشک رقیّه درمیاد میون مجلس شراب، بین طبق یه سر میاد