سنگها آمد و آخر دل آیینه شکست ازدحامی شد وبا ضرب لگد، سینه شکست ای خدا فاطمه و چشم ترش دریاب پشت در رفت الهی؛ ثمرش را دریاب از امام زمان عذر میخوام... پا به ماه است خدایا پسرش را دریاب طفل شش ماهه‌ی بی‌بال و پرش را دریاب کجا ببرمت اول عرفه؟ از بین در ودیوار... دیده نگشود اگر محسن و گر شیر نخورد وسط معرکه بر حنجر او تیر نخورد آفرین به تو مستمع، رفتیم دیگه در خونه‌ی این باب‌الحوائج... تا حسین در کف خود قرص قمر را بگذاشت بر دل اهل حرم خون‌ جگر را بگذاشت حرمله بین کمان تیر سه‌ پَر را بگذاشت بر دل مادر او، داغ پسر را بگذاشت رشته‌ی صبر حسین در غم او پاره شده چاره‌ ساز همه در معرکه بیچاره شده روی برگشتن به خیمه‌ها رو نداره، به عمه‌اش قول داده بره سیرابش کنه... آماده‌ای یا نه؟ آه از طفل رباب و دل خون پدرش حرمله آمده با تیر سه شعبه به بَرَش غرق خون شد به سر تیر همه بال و پرش آنچنان زد؛ که به دست پدر افتاد سرش پسرش بر سر دستان پدر جان داده دخترش گوشه‌ی ویرانه ز پا افتاده هان کجاها داری میری؟ کار دارم باهات... گفت بابا به سرم اینهمه آزار گذشت پای من وقت فرار از روی هر خار گذشت صورت نازکم از سیلی بسیار گذشت دخترت از وسط کوچه و بازار گذشت تازه فهمیده‌ام آن روز در آن شام بلا خیزران خورده لبت در وسط تشت طلا دستورِ خود امام زمانه روضه رو جمع کنم روضه بی‌نام اباالفضل نباید امروز گره از کار همه او بگشاید امروز نام او را به لب آریم که شاید امروز مهدی فاطمه در روضه بیاید امروز دل ما در به در ساقیِ در علقمه هست بانی روضه‌ی عباس؛ خود فاطمه است بند آخر رو نمیدونم با این باب‌الحوائج هایی که امروز گفتیم ،میتونی ارتباط بگیری یا نه... اما از همه خجالت زده‌تر این آقاست چشم خیمه ز غمش چشمه‌ی زمزم شده بود در بر علقمه عباس چه درهم شده بود خوش قد و قامت زینب، چقدر کم شده بود قامت شاه کنار بدنش خم شده بود داغ عباس میان دل زهرا افتاد یک نفر گفت بیایید که سقا افتاد... حسین... حالا همه جرأت پیدا کردند تیراندازان که زده بودن و رفته بودند، یقین کردند که دیگه زمین‌گیرش کردند نمیتونه بلند بشه، چون هم دستاش رو زدن هم پاهاشو بریدند... فهمیدی چی گفتم؟ یعنی سینه‌خیز هم نمیتونست بره... حالا حسین اومده چه اومدنی... فَوَقَفَ الحُسین مُنحَنِیاً... دست به کمر گرفت... این ناله‌های امام زمان‌ها، با آقات حرف بزن جلو چشای من پاتو نکش زمین تو رو خدا پاشو یل ام البنین بدون تو چجوری برگردم خونِ دل از چشام میاد نم‌نم خمیده میشه کمرم کم‌کم.... داداش باور نمیکنم ،دستات جدا شده خونی شده چشات ،فرقت دوتا شده تو رو به حق حیدر کرار پاشو علم رو از زمین بردار تا بچه‌ها نرن سر بازار.... یا صاحب الزمان بعد تو میزنند ، به دستاشون طناب زینب رو میبرند ، تو مجلس شراب پاشو که آبروم داره میره اگه پاشی علی نمی‌ میره رحمی بکن ، برادرت پیره دست گداییت رو بیار بالا... بالعباس... الهی العفو... @majmaozakerine