.   در هوای وصال دربه درم  شاهدم گریه زاریِ سحرم  جگرت خون شده ز غفلت من  من‌ هم از غصه ی تو خون جگرم  اذن داخل شدن که‌ نیست مرا  از درِ خیمه تو میگذرم  خبرت آنقدر نمی آید  تا به دیوار میخورد خبرم!  یک سلام علیک هم کافیست  حالی از ما بپرس ای پدرم  بی کسم ای کس همه عالم  بخدا خالی است‌ دور و برم  نده دست کسی مرا آقا  که دخیل تواند بال و پرم  به همان‌روضه های ناحیه ات  یک‌ سفر‌ پیش جد خود ببرم  تو که هرشب مسافر حرمی  برسان این حقیر را به حرم  بین‌ مقتل چهارده قرن است  مادرت داد میزند پسرم..  شاعر: سید پوریا هاشمی ......................... امیربی قرینه کی میایی سحرخیزمدینه کی میایی عزیزم مادرت چشم انتظاره ای شفای زخم سینه کی میایی کی میایی ............ من به یک باره در از قلعه خیبر کندم داغ زهرای جوان از نفس انداخت مرا .......... نخلی که شکسته ثمرش را نزنید  مرغی که زمین خورده پرش را نزنید  دیدید اگر که دست مردی بسته  دیگر درِ خانه همسرش را نزنید  ***  بر سوخته باغ ما دگر سر نزنید  این خانۀ آتش زده را در نزنید  از ما گذشت، مادری را دیگر  در خانه به پیش چشم دختر نزنید   شاعر:غلامرضا سازگار. .👇