خسته شدی از خواهرت نگاهی کن به اشکای دخترت می‌کُشنت اما فقط این که نیست سرت رو می‌بُرن جلوی مادرت می‌بینم اون روزو که داد می‌زنم این بی‌پناهو نزنید که خواهرش منم سرت غنیمته، خولی مست می‌شه پیراهنت میون لشکر دست به دست می‌شه چقدر تو صحرا خار می‌بینم هوا رو انگار تار می‌بینم این‌جا فراق یار می‌بینم حق تو رو چه خوب اَدا می‌کنن می‌مونی می‌بینی چه‌ها می‌کنن منو جدا می‌کنن از تو قبول سرت از رو تنت جدا می‌کنن من خوندم از چشات تو از چِشِ تَرَم تو فکر مَعجری من فکر حَنجرم تو رو که داخل گودال می‌کِشن نقشه برای زیور و خَلخال می‌کِشن ◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️