بار بلا به شانه کشیدم به کودکی از صبح تا به عصر چه دیدم به کودکی از خیمه‌گاه تا ته گودال قتلگاه دنبال عمه‌هام دویدم به کودکی آن شب که در مقابل من عمه را زدند فریاد اَلفَرار شنیدم به کودکی عمه اگرچه در همه جا شد سپر ولی من ضربِ دست شمر چشیدم به کودکی دست عدو بزرگتر از صورت من است آن شب که درخرابه سر آمد میانمان چون عمه‌ام رقیه خمیدم به کودکی با کعب نی لباس همه پاره پاره شد بدتر ز اهل شام ندیدم به کودکی یک سرخ‌مو ز قافله‌ی ما کنیز خواست این را به گوش خویش شنیدم به کودکی در مجلس شراب که شخصیتم شکست من آستین صبر جویدم به کودکی ◾️◾️◾️◾️◾️◾️