اشعار عاشقانه
دختری رقص کنان بود خبر میآورد
عشق آمد،که سر از کار تو در میآورد
چکنم یاد تو تسکین ده،جان است مرو
غم تو بودمرایاد خطر میآورد
دل که میخواند تو را غصه چه ساکت میشد
یار ناگه به میان ،حرف سفر میآورد
چکنم این همه غم؟! آه سرم درد گرفت
آن طرف بادمرا شوق سحرمیآورد
درهوای،تودل،انگار که سر در گم بود
دلبری یارخود ش را به نظر میآورد
دل دیوانه،چه میدید که با خود میگفت
به برم کاش کسی،بارخطر میآورد!!
قسمت این بود که یک مرتبه آمده برم
آخر عشق است سر از کار تودر میآورد
#آرمین غلامی
(مجنون کرمانشاهی)