|⇦•چشمم به راه ماند..🤞🤞 و توسل به امام زمان روحی له الفدا ویژۀ عصرجمعه_ حاج آرمین غلامی* •ೋ ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ چشمم به راه ماند عزیزم نیامدی دل بی پناه ماند عزیزم نیامدی در سینه سالهاست که این آهِ سوزناک در سینه ماند عزیزم نیامدی تا کی اسیرِ دستِ غم ای میرِ قافله یوسف به چاه ماند عزیزم نیامدی ای مردِ آسمانی من بی تو این زمین غرقِ گناه ماند عزیزم نیامدی *نمیدونم چرا دلم هواتُ نمیکنه .. نمیدونم چرا دلم برات تنگ نمیشه .. در به درِ کوه و بیابون شد ، هرجا شنید ردِ پایی از آقا هست رفت، گفتن مسجد کوفه رفت، سهله معتکف شد .. جمکران و .. هرجا شنید رفت برم بلکه آقا رو ببینم .. هر کاری کرد دید خبری نشد .. عاقبت یه اهل معرفتی بهش گفت چی میخوای خودت رو آواره کردی؟ گفت دنبال آقام میگردم میخوام آقامُ ببینم .. فرمود این که راهش اینا نیست، نزدیک ترین راهشُ من بلدم برو وضو بگیر بیا حالا بشین سمتِ کربلا .. دستتُ بزار رو سینه‌ت صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله .. *شیخ بهایی در کشکولش میاره.. میگه: یه جوان لاابالی میدونست بعد مرگش کسی کفن و دفنش نمیکنه، پول داد چند نفرو اجیر کرد، بعد مردنش کفن و دفنش کنن. بعد یه مدتی از دنیا رفت. اون سه چهار نفری که بهشون پول داده بود، جمع شدن، کفن و دفنش کردن. نصف شب از خونه خارجش کردن، ببرن تو یکی از بیابون های اطراف شهر دفنش کنن. چهارتا حمّال داشتن می‌بردنش، یهو دیدن از دور عالمِ بزرگ شهر داره دوان دوان میاد. تعجب کردند. این وقت شب این عالم اینجا چیکار میکنه؟! تا رسید بهشون گفت: صبر کنید کجا می‌برید این بنده‌ی خوب خدارو؟ کی رو ؟! حاج آقا اشتباه گرفتید، این بنده که اگه خوب بود وضعش این جوری نبود که بخواهیم نصف شب کفن و دفنش کنیم! این بنده خدا میدونست کسی براش نماز نمیخونه، دفنش نمیکنه، پول به ما داد، آوردیمش اینجوری دفنش کنیم. گفت: نه، الان تو عالم رؤیا، دیدم هاتفی داره صدا میزنه چرا خوابیدی؟ بلند شو، دارن بنده خوب منو غریبونه تشییع اش میکنن. برو نذار.میگه عالم شهر صدا زد: نبریدش، فردا صبح همهٔ مردم شهر باید جمع بشن. خودم باید براش یه بار دیگه نماز بخونم. با جلال باید دفنش کنیم. میگه بعد دفن براش سوال بود؛ این لاابالی، چرا خدا اینجوری بهش مقام داده؟ اومد در خونه اش زنش درو باز کرد. صدا زد: خانوم، این شوهرت چکاره بود؟ گفت: خیلی وضعش خراب بود، شما بهتر میدونید. پس چرا خدا اینجوری آبرو بهش داده؟! کار خاصی می‌کرد تو خونه؟ گفت: نه! اما فقط چندتا چیز رو خوب رعایت میکرد؛اولیش این بود؛ همیشه نمازش رو به وقت اقامه میکرد. با همه بدی هایی که داشت میگفت با خدا قطع رابطه نمیکنم‌. اما یکی دیگه اش هم این بود؛ همیشه بعضی موقع ها میومد تو خونه یک گوشه می نشست، صدا میزد من خیلی بدم، تو خیلی خوبی. خدایا از سوزوندن من چیزی گیر تو نمیاد. اما از بخشیدن تو خیلی چیزا گیر من میاد. «امشب به خاطر آقام منو ببخش...» همه‌ی آرزویم یک سحر کرب و بلاست شب جمعه حرم یار تماشا دارد.. *چه خبره شب جمعه کربلا؟..* مادری دست به پهلو، پسری پاره گلو گریه ها لحظه دیدار تماشا دارد.. روضه ی قحطی آب و لبِ عطشان حسین گوشه ی صحن علمدار تماشا دارد... «حسین.....» مداح..حاج آرمین غلامی ↫『بابُ الْحَرَم پایگاهِ متنِ روضه』