مَجْنونِواژهها
دلش تنگ بود و کسی حالش را نمییافت آنچنان در غم و اندوه قلبش سوخت و ساخت... که دیدار روی تسکین دِهِ تو، موجب شد؛ ناگهان، از شدت تنگی نفس... بغض دل بترکد. و آب چشم غمگینِ قلب بر صورت او سیل راه بیاندازد