بابایی
مگه قرار نبود تنهام نزاری
مگه قرار نبود پیشم بمونی
مگه قرار نبود!
بابایی
مگه خودت نگفتی با بچه هایی ک بابا ندارن مهربون باشیم!
خب
چرا منو میزدن
چرا گوشواره هامو کشیدن
بابا
وقتی از قافله جاموندمو دیدی؟
بابا حسین :)
ی چیز بگم ب عمه نگیا
عمه نفهمه ها
اونروزی ک تو بیابون گم شدمو یادته؟
منو میدیدی از بالای نیزه!
بابایی اون روز
حرمتم شکست💔
اگه عمو بود ک اینجوری نمیشد.
اگه داداش اکبر بود،من صورتم کبود نبود
راستی بابا '
یادته میگفتی قصه ی مادرتو!
منم
دست حرومی از سرم رد شدا.
ولی بابای مهربونم
فداسرت
اگه موهام سوخت
اگه تازیانه خوردم
اصن
بابا
اگه گوشواره هامو بردن
فداسرت
ولی بگو ببینم...
چرا لبات زخم شده
چرا دندونات شکستن؟
عمه تو کاخ یزید بهم میگف
رقیه جان نگاه نکن عمه
میگف چیزی نیس
بابایی نکنه اون خیزرانی ک دست یزید بود ب سرت میخورد!
قربون اون خانومی ک
موهاش سوخت
تنش کبود شد
حرمتشم شکست
ولی نگران ِ
موهاش بود ک حجاب داشته باشه؛🥲💔
❲˖
@majnoon111🤍↭⿻.'❳