#پروازبی_بازگشتِ
#قسمت54
#علی
علی عزیز، عاشقانه ای سروده ایم..تقدیم به تو🥲
ـــــــــــــــ
بدجوری سرما خورده بودم. برای اینکه فریده و افشین مریض نشن تو خونه هم ماسک میزدم.با وجود اینکه تیمسار شده بودم ولی لباس سرمه ای مو میپوشیدم . گهگاهی هم سبز
یه مدرسه ی دخترانه چندمتر اونور تر پایگاه ما بود. طبق معمول داشتم پیاده با محمدصادق میرفتیم خونه که صدای موزیکی از توی اتوبوسی توجهمو جلب کرد. اون موزیک خواننده اش هایده بود . متنفر بودم از صدای زن ، اگه زینب یازینت یا فریده پیش نامحرمی اهنگ میخوندن تمام لعن و نفرین ..... استغفرالله ، یکی از دخترا هم جیغ میزد و به من و محمدصادق گیر میداد. تمام مدتی که این دختر جیغ میزد و اینا من و محمدصادق عصبانی میشدیم ولی خودمونو نگه میداشتیم تا گزارشی به کمیته یا سپاه ندیم.
+محمدصادق جان جدت بیا با این دختره ازدواج کن انقدر رو مخ من نره.....استغفرالله
_زده به سرت علی؟من قصد ازدواج ندارمـ
+غلط کردی . باید دینتو کامل کنی . با این نه با اون یکی.این همه دختر
_من نمیخوام یه چشم به راه تو خونه داشته باشم.
سعی کردیم دیگه هیچ واکنشی نشون ندیم و راه خودمون رو بریم. من که ماسک میزدم به محمدصادق هم گفتم ماسک بزنه. یه نقشه ای کشیدیم تا این دخترا دست از سرمون بردارن . خوبیت نداشت و بالاخره آشنایی مارو میدیدن . داشتیم میرفتیم خونه که یهو به سرفه افتادم . وسط حرف محمدصادق گفت:
_چیشده ؟!
ماسکمو سریع از روی صورتم برداشتم و دستمو گذاشتم جلوی دهنم تا سرفه هایی که میکنم به محمدصادق منتقل نشه.
یهو دست راستم خونی شد . سرفه های خونی ام ادامه دار شد.
_چته تو روانی؟!مگه قرصاتو نخوردی؟
ای بابا تو کع اینطوری شدی. بریم دکتر؟!
+نه نمیخواد سریع برگردیم پایگاه .
شب که برگشتیم خونه به فریده گفتم که یه سرم بهم بزنه.وقتی میخواست رگمو پیدا کنه تا سرم بهم بزنه یا رگم گم میشد یا اصلا پیدا نمیشد. بعد سه ساعت با خوشحالی گفت:
_آخ جون بالاخره خونت دراومد
یهو دیدم افشین که خواب بود از خواب بیدار شده و به چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه میکرد.
فریده خندید و گفت:
_مامان برو بخواب....چیزی نیست..
انگار با این جمله به خودش اومده باشه گفت:
*چیزی نیست؟بابام رو تیکه تیکه کردی...اون وقت میگی چیزی نیست؟؟تو جلادی یا مامان منی؟
بعد حمله کرد سمت فریده .
تو همون حالتی که دراز کشیده بودم جلوشو گرفتم.
#فریده
وقتی امام اومده بود ماهم ریختیم بیرون. علی همه چیزش امام بود، نفسش بود و امام بود.
نویسندگان:مجنون الحسین و خادم الحسین
___
توجه:
این رمان درموردشهیدسیدعلی اقبالی دوگاهه میباشد،کپی از رمان های
#نائله و
#پروازبی_بازگشتِ کاملا آزاد می باشد.