پنج شنبه ۸آذر تا حدود ساعت ۱۰خونه بودم.محمدحسین هم خونه بود و فرصتی شد که پدر و پسری، با هم باشیم. با هم املت درست کردیم و خوردیم، یکم بازی کردیم و حرف زدیم و بعدش هم بهش پیشنهاد دادم که ببرمش خونه مادرجونش...محمدحسین عاشق این پیشنهاده. خودم رفتم بانک شهر. یه وام گرفتم برای خرج های بلندمدت تر مسجد.باید باهاش یک کاری بکنم.هم سودخوب و هم تضمین دار و هم حلال وشرعی. خودم از گذاشتن پول توی بانک،خوشم نمیاد.ولی فعلا جرات کار دیگه ای را نداشتم(مخاطب عزیز کمکم کند. با این سه ویژگی. سودش هم برای امور خیر می‌ره و اگه پیشنهادخوبی بدین در ثوابش شریکید) بعد مسجد رفتم.مطالعه و کارهای عقب مونده.ساعت ۲ونیم بنا بود جلسه محتوایی سار باشه.۳شروع شد. موضوع صحبتمون پروژه بلندمدت سار بود.هفته های قبل کتاب می خوندیم. این هفته عملیاتی ش کردم. پیشنهاد خودم بالا آمدن پلتفرومی بود که تمام محتوای متناسب با سار را بالا بیاره و یک سال وقت بگذاریم روی تولید محتوا. مساله مون زبان،مخاطب،فرم و روح اصلی محتوایی است که باید منتقل بشه.بنا شد بیشتر مشورت کنیم. بعد جلسه از امین زمانی مشورت گرفتم.نظرش این بود که از اول به یک پلتفرم اینطوری فکر نکنیم.یک صفحه اینستاگرام یا کانال تلگرام و ایتا و... بنظرم مشورت به جایی هست(مخاطب عزیز،میدونی سار چیه؟اگه می‌دونی و مشورتی داری دریغ نکن) بعدش نماز مغرب و دو تا منبری که داشتم. یکی دارک و دومی دروازه دولت.منبر دوم جلسه بچه های مسجدالاقصی. بچه هایی که دیگه نزدیک ۳۰دارن میشن و جمعشون را حفظ کردن.ازینکه جمعشون را حفظ کردن خیلی خوبن، اما متاسفانه اکثرشون مجرد موندن. من حقیقتا جمعشون را دوست دارم.مخصوصا وقتی که برای سخنرانی دعوت نشم و فقط بنا بر بازی مافیا باشه.بچه های کاری و با استعداد و خونگرم و...(دیشب متوجه شدم یکی از خباشون داخل مکنونات هست😂 ازم پرسید چرا روزنوشت می نویسید.جواب دقیقی نداشتم.) هرچی به بچه های قدیمی مسجدالامام نگاه می کنم،مطمین تر میشم که چقدر واجبه آدمی که نوجوونی، مسجد بیا و اهل فضای فرهنگی و تربیتی بوده، بعد ازدواج و شاغل شدن و.‌. هم باید لااقل ۲۰ساعت از ماهش را وقف و صرف این فضاها بکنه. شیطون را اگه باهاش نجنگی، زمینت می زنه. بخوای از کنارش آسه رد بشی، بی فایده هست.باید باهاش بجنگی. و الا برت غالب میشه.فعالیت جمعی مومنانه، جنگ با شیطانه. شیطان هم متوجه میشه که تو گارد بسته و تهاجمی داری و کنار خودت هم عِدّه و عُدّه داری بعد رفتم مسجد و چندتا کار زمین مونده مسجد را انجام دادم.هفته پیش رو فاطمیه هست و مسجد خیلی کار زمین مونده داره.ساعت ۱۱ واینها رفتم خونه ماه دیگه حدود ۱۰۰میلیون چک دارم و نمیخوام از اون وام خرج کنم. امروز به ذهنم رسید کتاب هام را از حالا بذارم برا فروش. تو گروه ها و کانال های طلبگی.شاید اینجا هم گذاشتم.شاید ازین راه یه بخشی از خرجش در اومد.از همین دوسه روزه شروع می کنم.