♦️تجربه ای از هجرت یکی از خانواده های مکتب اسلامی تهران بسم الله الرحمن الرحیم ▫️با کوله‌باری از حسرت زندگی واقعی، حسرت نور و آفتاب و هوا، حسرت پهن کردن لباس روی بند زیر نور آفتاب، حسرت تکاندن ریزه‌های سفره برای گنجشک‌ها، حسرت نذری دادن درب خانه، و هزار حسرت دیگر از تهران رفتیم... رب و مربا درست کردیم، سبزی و میوه خشک کردیم، توت تکاندیم، آب بازی کردیم، تاب خوردیم، از درخت بالا رفتیم، آدم برفی درست کردیم، جوجه آوردیم و بزرگش کردیم، مرد و دفنش کردیم، آتش درست کردیم و چای آتشی و گردو کبابی خوردیم، چاه کندیم و موتور آب را تعویض کردیم، زمین را بیل زدیم و خیار و گوجه و کدو و هندوانه و کاسنی کاشتیم... با لیوانی شربت و چای و کاسه‌ای آش، درب خانه در عید و عزای اهل بیت شریک شدیم، قربانی کردیم و بین مدافعان حرم توزیع کردیم.... بهار را بوئیدیم، تابستان را چشیدیم، پائیز را تنفس کردیم، زمستان را زندگی کردیم... سرما کشیدیم و گرما خوردیم و .... قوی‌تر شدیم! حالا زندگی برای ما واقعی‌تر شده است...هیچ دو روزی‌مان شبیه هم نبود... رنگ و بوی زندگی‌مان فرق کرده است... یک فرق خوووب... حالا نشانه‌های رب را بیش از قبل می‌یابیم و می‌فهمیم...چیزی که در زندگی بسته، فانتزی و غیرواقعی شهرهای بزرگ محقق نمی‌شود... الحمدلله رب العالمین دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام می‌رود قصه ما سوی سرانجام آرام 🔻نهضت مردمی مکتب اسلامی @maktab_eslami