✳ یک انقلابی دو آتیشه!
✍حالا من یک«انقلابی دوآتیشه»بودم وبدون ترس از احدی،بیمحابا [علیه رژیم]حرف میزدم با تعدادی از جوانهای کرمان بر دیوارها شعارنویسی میکردیم.عمدهی شعارها مرگ بر شاه و درود بر خمینی بود.
اواخر سال 56 بود. مدتها امتحان برای گواهینامه رانندگی میدادم. قبول شدهبودم. به مرکز راهنمایی و رانندگی برای گرفتن گواهینامه خود مراجعه کردم. افسری بود به نام آذرینسب. گفت: «بیا تو، اتفاقاً گواهینامهات رو خمینی امضا کرده؛ آمادهاست تحویل بگیری.» من از طعنه او خیلی متوجه چیزی نشدم. مرا به داخل اتاقی هدایت کردند. دو نفر درجهدار دیگر هم وارد شدندهیچ راه گریزی نبود. آنها با سیلی و لگد و ناسزای غیرقابل بیان میگفتند: «تو شبها میروی دیوارنویسی میکنی؟!» آنقدر مرا زدند که بیحال روی زمین افتادم...
سه روز از شدت درد تکان نمیتوانستم بخورم؛ اما انرژی جدیدی در خود احساس میکردم. ترس از کتک خوردن و شکنجه فروریخته بود. فکر کردم هر چه باید بشود، شد! ...با هر ضربه و لگدی کلمه «خمینی» در عمق وجود من حک شدهبود.
📚 از کتاب ازچیزی نمیترسیدم | زندگینامهی خودنوشت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
📖 ص 64 تا 67
🌹
#مکتب_سلیمانی
https://eitaa.com/maktab_soleimaniii