بالاخره نشستم و زار زار گریه کردم، شرطه ها فکر می کردند که من خوابم برده و سارقین اثاثیه مرا برده اند، دور من جمع شدند، به آنها گفتم: شب است مشغول مناجات بودم گریه ام شدید شد. فردای آن روز که اهل کاروان به عرفات آمدند من برای روحانی کاروان قضیه را نقل کردم، او هم برای اهل کاروان جریان را شرح داد، در میان آنها شوری پیدا شد. اول غروب شب عرفه نماز مغرب و عشا را خوانديم بعد از نماز با آنکه من به آنها نگفته بودم که آقا فرموده اند فرداشب من به خیمه های شما آمده ام زیرا شما به عمویم حضرت ابوالفضل سلام الله متوسل می شوید ،خود به خود روحانی کاروان روضه حضرت ابوالفضل را خواند ،شوری برپاشد و اهل کاروان حال خوبی پیدا کرده بودند ولی من دائما منتظر مقدم مقدس حضرت بقیة الله روحی له الفدا بودم. بالاخره نزدیک بود روضه تمام شود که من حوصله ام سرآمد از میان مجلس برخواستم و از خیمه بیرون آمدم، دیدم حضرت ولی عصر روحی فدا بیرون خیمه ایستادند و به روضه گوش می دهند و می کنند. خواستم داد بزنم و به مردم اعلام کنم که آقا اینجاست. با دست اشاره کردند که چیزی نگو و در زبان من تصرف فرمودند که من نتوانستم چیزی بگویم،من این طرف در خیمه ایستاده بودم و حضرت بقیة الله روحی فدا آن طرف خیمه ایستاده بودند و هر دومان بر مصائب حضرت اباالفضل گریه می کردیم و من قدرت نداشتم حتی یک قدم به طرف حضرت ولی عصر سلام الله علیها حرکت کنم ،وقتی روضه تمام شد آن حضرت هم تشریف بردند. 🕊🕊🕊🌸🌸🌸🕊🕊🕊 🎙‌مارو به دوستانتون معرفی کنید🗣 👇👇👇👇 @maktabmortezaali مکتب مرتضی علی (صلوات الله علیه)