سلام بنده هم با اون صحنه کفشها خاطره دارم چه خاطره ای! برای شرکت در راهپیمایی اربعین با یه کاروانی اومدم نجف، ساعت ۲:۳۰ صبح از خواب بلند شدم گفتم الان حرم خلوت تره برم حرم بعد از نماز صبح برگردم، حاضر شدم اومدم کفشامو پا کنم دیدم نیست! متوجه شدم یکی از هم کاروانی ها اشتباها کفشای منو پا کرده و رفته حرم، گشتم یه دمپایی آبی رنگ تو حیاط که مال صاحبخانه بود و راضی بود ازش استفاده کنیم پا کردم و رفتم حرم، خیلی خلوت بود، قبل از ورود دمپایی رو داخل یه نایلن گذاشتم و زیر یه جایی که عقل جن هم بهش نمیرسید مخفی کردم تا محفوظ باشه بالاخره امانت بود باید حفظش میکردم، بعد از نماز اومدم بیرون با کوهی از کفش و دمپایی جلوی حرم مواجه شدم، با خیال راحت رفتم سراغ دمپایی آبی که مخفیش کرده بودم دیدم جا تره بچه نیس! دمپایی رو برده بودن، نشستم بین کوهی از کفش و دمپایی دونه دونه دنبال دمپایی آبی گشتم اما نبود! گفتم خدایا حالا چطوری پابرهنه برگردم خونه؟ خلاصه از حرم تا خونه رو پابرهنه برگشتم، ماشالله اونجا مثل ایران نیست که پیاده روها موزاییک و سنگ فرش و خیابوناش آسفالت باشه، تو خاک و خل راه میرفتم و مرتب صلوات میفرستادم که خرده شیشه ای چیزی تو پام نره، چون چند ساعت دیگه کاروانمون پیاده روی اربعین رو شروع میکرد و باید راهی میشدیم، خلاصه با هر سختی بود اون همه راهو پیاده و پای برهنه رفتم تا رسیدم خونه، اون هم کاروانی که اشتباهی کفشمو پوشیده بود اومد گفت حلال کن شب بود متوجه نشدم کفش توئه، یه نگاه به هیکلش و یه نگاه به کفش بدبختم انداختم دیدم اونم کم بدبختی نکشیده، خلاصه کفش بیچاره ام رو که زیر اون هیکل و پاهای گنده چند سایز گشادتر شده بود پا کردمو پا گذاشتم تو جاده نجف به کربلا... https://eitaa.com/maktubateman 🍀🍀🍀