هدایت شده از باهم
🖼 | خال سیاه عربی 🔹️«بی‌بی یک گردنبند خاص داشت؛ یک زنجیر مسوار که ترکیب رنگ طلا و مس بود که امروزی‌ها به آن می‌گویند رزگلد و یک مکعب سیاه کوچولو که میانش آویزان بود؛ با خط‌هایی زرد که درش باز می‌شد و تویش یک نخود خاک داشت. کودکیِ من عاشق این زنجیر دلبر و مکعب سیاه کوچولو بود و هر بار می‌پرسیدم «بی‌بی این چیه؟» می‌گفت: «این خونه خداست!» من گیج و گول می‌اندیشیدم که این خدایی که هست و نمی‌بینیمش و بزرگ است، چه جوری توی این مکعب سیاه کوچولو جا می‌شود؟» 🔹️جملات حامد عسکری، در «خال سیاه عربی» کوتاه است و آهنگین و موزون؛ انگار که مثلا نشسته‌ای پای یک شعر بلند اما با عطر گرم و شیرین سفرنامه! سفرنامه‌ای که با نقب زدن به شهر مادری نویسنده یعنی «بم»، روزهایی از گذشته‌ی خانوادگی‌ای را که نشانه‌هایی از موضوع خدا و حج و کعبه و قربانی و سوغاتی‌ها دارد برایمان مرور می‌کند؛ تا اشتیاق به خدا و طوافِ دور کعبه، یا همان به قول آقای نویسنده، «خال سیاه عربی»، در درون ما شعله بکشد؛ حتی اگر نیازِ به عذرخواهی باشد: 🔹️«نمی‌دانم اصلا چرا این‌ها را اینجا نوشتم. حقیقتش قصدم این بود که از اول عمرم هر مواجهه‌ای با حج و جوانب آن داشته‌ام، بنویسم. و این چند صفحه چشم‌هایتان اذیت شد. ببخشید.» 🔍 ادامه را بخوانید: khl.ink/f/56691