بیست بار با شترش رفته بود حج بدون اینکه حتی یک شلاق به او بزند بعد از شهادت، شتر بدون اینکه قبر او را دیده باشد آمد همانجا ▫️زانو هایش را خم کرد ▫️افتاد روی خاک با همان زبان بسته صیحه می‌کشید خودش را می‌مالید به خاک ها سرش را به زمین می‌زد ▪️اشک چشم هایش خاک را تر کرده بود خبرش وقتی به امام باقر علیه‌السلام رسید آمد و از او خواست آرام باشد شتر از کنار قبر بلند شد و چند قدم برداشت ولی انگار دلش آرام نگرفت برگشت و دوباره همان ضجه ها را شروع کرد امام یک بار دیگر آمد و آرامش کرد بار سوم که بی‌قراریش را دید فرمود رهایش کنید که در حال وداع است... ▪️سه روز آنجا ماند ▪️با همان حال از دنیا رفت همانجا کنار قبر مولایش زین العابدین علیه‌السلام 📚بصائر الدرجات، ص۴۸۳ 🏴 علیه‌السلام