4️⃣3️⃣3️⃣ قصه شب
💠 قصه شب: «مادربزرگ و مرد خندونِ مهربون»
✍️ نویسنده: محمدرضا فرهادی حصاری
🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا
💠 هدف قصه: آموزش کمک و یاری فقرا به کودکان است
🔶 روزی روزگاری توی یکی از محلههای شهر تهران، پیرزنی به همراه دو تا از نوههای کوچولو و نازش زندگی میکرد. بابا و مامان بچهها توی یه تصادف، جون خودشونو از دست داده بودن و چندسالی میشد که با مادربزرگشون زندگی میکردن.
🔷 اما بچهها! مادربزرگ مهربون قصه ما، اوضاع مالی خوبی نداشت و نمیتونست چیزهایی که نوههاش دوست دارن رو براشون بخره. اون حتی بعضی وقتها توان خرید نون و میوه رو هم نداشت. فصل پاییز روزهای آخر خودشو سپری میکرد و مردم شهر خودشونو برای جشن شب یلدا آماده میکردن.
♦️ بچهها! شب یلدا بلندترین شب ساله؛ آخرین شب پاییز و اولین شب زمستون.
🔶 آجیلفروشیها پر از جمعیت بود؛ میوهفروشیها هم هندونه و انار و میوههای دیگه آورده بودن.
🔷 مادربزرگ قصه ما دوست داشت میوه بخره تا شب یلدا شرمنده نوههاش نشه؛ اما هم میوهها گرون بود و هم آجیلا. اون چادر کهنه و رنگپریده خودش رو سرش کرد و از خونه بیرون اومد؛ کوچهها و خیابونها را پشت سر گذاشت؛ پاهاش خیلی درد میکرد؛ هوای سرد
📣📣 هرگونه انتقاد، پیشنهاد و یا کمک در تولید قصه بهتر را با آیدی
@T_Child در میان بگذارید.
❇️ ادامه قصه در لینک زیر👇👇
https://btid.org/fa/news/224901
📎
#ایران_مقتدر
🌐
btid.org