باز هم
در این همه سکوت
که چشمها را خواب ربوده است
فرصتی شد تا «تو» را
دوباره حس کنم
با «تو» ، تنها شوم
چه حس خوب و غریبی!
دست و پایم را گم میکنم،
حرف زدن یادم میرود وقتی
حضور در محضر «تو» را
تصور کرده و تجربه میکنم!!
خدایا
سلام
✋
ببخشا اگر، دیر میآیم
کم میمانم و زود میروم!
آداب سخن و هم نشینی با «تو»
نمیدانم،
ببخشا اگر در زندگی
وقت ملاقات به «تو»، کمتر دادهام
پشت درِ خانه قلبم
بارها و سالها معطلت گذاشتهام
مشغول اغیار شده و با آنها
خوشتر و بیشتر بودهام!
چه سود اما
که آن همه سرمایه عمر
در خوشی و سرمستی با دیگران
بر باد رفت و چون صاعقه گذشت و
چیزی به جز دست خالی و چند خاطره
برایم نماند!
امروز اگر چه خیلی دیر
ولی با جانی خسته و پُر از زخم دوران
تازه «تو» را
پیدا کردهام!
بنشین در کنارم و بگذار
ای مهربانتر از پدر و مادرم
جانم برای تو بگوید
میدانم خسته نمیشوی!
وقت میدهی هر چقدر که بخواهم!
میشنوی هر چقدر که بگویم!
درکم میکنی و به وقت نیاز،
تنهایم نمیگذاری، دستم را میگیری!
پس ای مهربانترین،
تواناترین و بخشنده ترین
بشنو حدیث تنهاییام را که با «تو»
حرف ها دارم........
همین
✋
#تلنگر
#ایمان_به_غیب
#متن_ادبی
#متوسطه_به_بالا
به کانال #مدارس_امین ملحق شوید:
@mamin110