شبِ واقعه از راه رسید و
صبحُ التماس کردیم که طلوع نکنه
واسه بدنی که ظهرِ فردا زیرِ سمِ اسبان است
جون دادیم و
دلمون غروب کرد با غروبِ عاشورا ..
شمع روشن کردیم و
تو حرارتش سوختیم برای دلِ
سوخته ی عمه زینب ..
برای شامِ غریبانی که سحر نداره ..
رقیه ای که پدر نداره ..