سفینه النجاه ست دیگر، مهر و محبتش به ماموم، از پدر و مادر هفتاد برابر بیشتر سنگینی میکند. دوست دارد همه اهل نجات شوند ! بیش از ۱۲ هزار نامه از کوفه آمده، گاها هر کدام به چند امضا ! مردم کوفه اصرار همراهی دارند ! مسلم بن عقیل راه راهی میکند.... راستی، شخصیت های بزرگ بصره چه؟! آنها هم زمینه دعوت دارند، حیف است جا‌ بمانند. امام قاصدی را راهی می‌کند تا خواص را فرا بخوانند. و آنها جایگاه خود و امام را گم میکنند! امام را به بردباری و سکوت فرا می‌خوانند. عوام شیعه ، در خانه بانو ماریه جمع‌شده اند. خبر به آنها هم رسیده...! اما با این حد از فشار و تهدید چه می شود کرد؟! عاقلانه ترین راه در خانه نشستن ست! پای مال و آبروی خانواده در میان ست. اما سیف بن مالک زیر بار نمی رود... سودای‌همراهی امام را در سر می پروراند. + جوان است دیگر ! جوانی میکند... عاشق است دیگر! عاشقی میکند... اما یزید بن ثبیط چه؟ راست میگویند؛عشق که پیر و جوان نمیشناسد! ۱۰ پسرش را فرا میخواند، عبدالله و عبیدالله درخواست پدر را لبیک می‌گویند. به منزل ابطح می‌رسد... خبر ورودش‌ به‌ امام میرسد، برای زیارت ِ امام روانه خیمه میشود، امام اما، امام است دیگر! حسین است! به شوق دیدار یارِ باوفا خود به استقبالشان میرود! آنان ولی میروند و امام را‌نمی‌یابد با بازگشت به خیمه، امام را که میبینند سر از پا نمیشناسند! دیگر هیچ نمیخواهند! بِفَضْلِ‏ اللَّهِ‏ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِک فَلْیفْرَحُوا...
بی تو این دیده کجا میل به دیدن دارد
قصه ی عشق مگر بی تو شنیدن دارد :)