💠⚜💠
پسری بعد از درگذشت پدرش، مادرش را به خانه سالمندان سپرده بود، ولی مداوم از او عیادت میکرد.
یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است. 😞
با عجله رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند.
همین که رسید، از مادرش پرسید:
مادر چه میخواهی برایت انجام دهم؟
مادر گفت:
برای خانهی سالمندان پنکه یا کولر بگذار، اینجا خیلی گرم است.
و اینکه در یخچال غذاهای خوب بگذار، خیلی وقتها اینجا گرسنه خوابیدم. 😞
فرزند باتعجب گفت: 😳 داری جان میدهی و از من اینها را درخواست میکنی؟
در حال که قبلاً دربارهی این مسائل حرفی نزده بودی و به من گلایه نکرده بودی! 😰
مادر پاسخ داد:
بله فرزندم من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم و به آنها عادت کردم؛ ولی میترسم وقتی فرزندانت در پیری تو را به اینجا میآورند، تو نتوانی این گرما و گرسنگی را تحمل کنی.
نگران تو هستم 😞
💠⚜💠
🔗
#منگنهچی
http://eitaa.com/joinchat/1637810190C4e7588d495