مانیفست - رمان
#لجبازی #قسمت25 🔵تو ماشین هندزفری هام رو گذاشتم توی گوشم و با آهنگ گوش دادن خودم رو سرگرم کردم **
🔵هر چه قدر از کوه بالاتر میرفتیم من بیشتر به غلط کردن میفتادم! اخه یکی نیست به من بگه تو که از ارتفاع میترسی مگه مرض داری بیای؟! خب مثل آدم میگفای اره من ارتفاع میترسم! به همین راحتی!...نه که مثله الان که کم کم دارم میگرخم! هریه قدم که بر میداشتم ترسون برگشتم و پشت سرمو نگاه می کردم. این پرمیسم معلوم نیست کدوم گوریه.! برای این که یه ذره از فکرم مشغول بشه گوشیم رو در اوردم و هندزفری هام رو گذاشتم تو گوشم آه دیوونه آرمین رو گذاشتم... خوبیش این بود لااقل با آهنگ گوش دادن صدای سنگ ریزه های زیر پام رو ننیشنیدم و اینجوری قلبم نمیومد تو حلقم اهنگ تموم شده بود که دیدم پر میس اومد کنارم...هندزفری رو دراوردمو گفتم: - چه عجب ما شما رودیدیم! زد رو شونم و گفت: انقد غر نزن غرغرو.. با حرص گفتم: - بیشعور من غر میزنم؟ ... منو تک و تنها ول کردی که ..... پرید وسط حرفمو با کلافگی گفت: - اه اه چقد حرف میزنی تو نفس... دیدم این دختر عمه عزیزت راه افتاده دنبال پارسا رفتم دنبالشون!! باز من کنجکاو شدمو همه چیز از یادم رفت... دلخوریم رو فراموش کردم....با کنجکاوی گفتم: - عه. خب چی چی گفتن؟ با عصبانیت گفت: این پارسای مرض گرفت که معلوم نیست چشه...اصلا حرف نمیزنه! با بهت گفتم: -واه ینی چی حرف نمیزنه؟؟ - بابا وقتی ایستگاه یک رو رد کردیم این نگار و پارسا غیبشون زد.. پریدم وسط حرفشو گفتم: دقیقا همون موقع هم تو غیبت زد! بابا غلط کردم ولت کردم خوب شد؟؟ لبخند پهنی زدم و گفتم: اره آجی خوب شد... خوب بگو... پرمیس چپ چپ نگاهم کرد و گفت: - رفتم دنبالشون که.. با صدای پارسا که داشت صداش میزد حرفش نیمه تموم موند...پارسا این چی داشت صداش میزد...پر میس گفت: - برم ببینم چشه و رفت..اه دلم میخواست بزنم این پارسا رو له کنم با این صدا کردن بی موقعش! ****** شونه ای بالا انداختم، خب چه کنیم؟!..رفت و من موندم و کنجکاویا.. عه...اون آرشام نیست؟!...بیشتر دقت کردم.. . چرا خودش بود...نوید هم جفتش ایستاده بود و داشتن با هم حرف میزدن.... ولی نه حرف نمیزدن آرشام داشت با گوشیش حرف میزد و نویدم ساکت پیشش ایستاده بود...با اینکه کمرم دیگه داشت نصف میشد ولی تموم انرژیم رو جمع کردم و خودم رو بهشون نزدیک کردم...اوه اوه این آرشام عجیب عصبانیه... مشخص بود دلش میخواد داد بزنه ولی به خاطر جو و مردم و صد در صد وجود من، ساکت بود؟ صدای عصبی و مرتعش آرشام بود: آخه چرا نمیخوای بفهمی؟!...بابا دست از سرم بردار!.......با لحن شمرده شمرده و بخش بخش که یاد کلاس اول ابتداییم می افتادم گفت: دست...از...سرم...بردار!.. چند بخشه؟! عه... چقد ما تفاهم داشتیم ها!...هردومون رفته بودیم به دوره ابتدایی... وایسا ببینم.... این باکیه که میگه دست از سرش برداره؟!..... نگاهم به ملت افتاد.هرکی از جفتمون رد میشد با تعجب و اندکی بهت بهمون نگاه میکردن! البته آرشام که داشت با گوشی حرف میزد تعجب بیشتر برای من و نوید بود که عین هویج ایستاده بودیم و نگاهش میکردیم.همچین آدمای فضولی هستیم ما! آرشام بدجور کلافه و عصبی بود!.. جلو تر رفتم که نوید چشمش بهم افتاد و با چشم و ابرو اشاره کرد جلو تر نرم! برو باباای زیرلب گفتم و نزدیک تر رفتم....همون موقع آرشام گوشی رو قطع کرد.... کافه چنگی به موهاش زد....اوه اوه چه ژستی هم میگیره این نوید ایستاد کنارش و خواست یه چیزی بگه که رفتم نزدیک تر و گفتم:چرا داد میزنی؟!...آبرومون رفت جلو ملت! - ببین نفس.....اصلا عصاب ندارم... منم شونه ای بالا انداختم و گفتم: - نداری که نداری به درک! و خواستم برم که نگاهم به گوشیش افتاد..عه..اگه من بتونم اون گوشی رو بگیرم چی چی میشه؟!.... باید به یه بهونه گوشیش رو ازش بگیرم... نمیدونم چرا!..ولی حس میکنم میتونم با گرفتن گوشی یه ذره حرصش بدم! ***** لبخند خبیثی زدم و جلو تر رفتم. طوری که آرشام تعجبش گرفت و به قدم هام نگاه کرد؟ گوشیش هنوز دستش بود ولی دستش پایین بود...گفتم: - عه.. آرشام... گوشیت چی شده؟.. پوست پوستی شده... مگه با گوشیت کشتی میگیری؟! دستش رو آورد بالا و خواست نگاهش کنه کنه توی یه حرکت دستم رو بالا آوردم و گوشی رو از توی دستش کش رفتم.. به خاطر کاری که کردم نه تنها آرشام حتی نوید هم داشت با تعجب نگاهم میکرد... لبخند پهنی زدم و گفتم:نه میبینم که چیزیش نیست! آرشام کلافه و عصبی نفسشو پر صدا بیرون فرستاد و گفت: خیلی خب ممنون از توجهت!... حالا گوشی رو بده... هنوز حرفش تموم نشده بود که با اومدن اس ام اس گوشیش توی دستم لرزید... خواستم بخونمش ولی ققل داشت!... قفلشم با الگو بود...از این دایره دارا!... صدای آرشام بود: - نمیتونی رمزش رو حدس بزنی.....بده به من گوشی رو! نمیدونم چرا... شاید فکر کردم گوشی خودمه!...انگشتم رو روی صفحه حرکت در آوردم و با وصل کردن دایره ها بهم حرف "N"رو کشیدم.. بر خلاف تصورم قفل گوشی باز شد! eitaa.com/manifest/1087