زنی زیر باران ایستاده است. خیره به آسمان! هر بار که باران بی‌دریغ، میچکد روی گونه‌هایش نفس او در خنکی و سردی هوا، بخار میشود این روح اوست که در دستهای نسیم پرواز می‌کند. گویی دلتنگ قدم زدن، رقصیدن و چرخیدن روی ماسه‌های باران زده است. امان از باران! بند نمی‌آید در دل زنی که در چشمانش غم سوسو می‌زند.