چه میگویند؟
چای آورد محض پذیرایی
هی به استڪانش نگاه میڪردم.
بی آنڪه لبم را تر ڪنم
شبیه به مادر مردهها
آخر به حرف آمدم
پرسیدم: تو هم میبینی؟!
شانهاش بالا پرید.
گفت: چه چیز را ؟!
نالیدم: جای دستهای خاڪی را
روی استڪان چای !
و او با بینی چروک شده نگاه ڪرد و گفت:
عجب چشمان تیزی!
#فرشته_محمدی