او گفت: هر وقت افسردگی به سراغم مياد، شروع به تميز کردنِ خانه میکنم. حتی اگر دو يا سه صُبح باشد.
ظرفها را میشویم، اجاق را گردگيري میکنم، زمين را جارو میکشم، دَستمال ظرفها را در سفيدکننده میاندازم، کشوهای ميزم را منظم میکنم و هر لباسی را که جلوی چشم باشد اتو میکشم.
آن قدر اين کار را میکنم تا خسته شوم، بعد چيزی مینوشَم و میخوابم. صُبح بيدار میشوم و وقتی جورابهايم را میپوشم، حتي يادم نمیآید، شب قبل به چه فکر میکردم.