🍂 راضی باش! همسر شهيد محمد رضا نظافت ‌‌‍‌‎‌┄═❁❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ این پا و آن پا می‌کرد، انگار سردرگم بود. تازه جراحاتش خوب شده بود. تا اینکه بالاخره لب به سخن باز کرد و گفت: «نمی‌دانم کجاى کارم لنگ می‌زند، حتما باید نقصى داشته باشم که شهید نمی‌شوم، نکند شما راضى نیستی.» آن روز به هر زحمتى بود از زیر بار جواب سوالش فرار کردم. دوباره موقع رفتن به منطقه بود؛ زمان خداحافظى به من گفت: «دعا کن شهید بشم، ناراضى هم نباش!» این حرف محمدرضا خیلى بر من اثر کرد؛ نمی‌توانستم دلم را راضى کنم و شهادتش را بخواهم، اما گفتم: «خدایا هرچه که صلاح است براى او مقدر کن.» ... و برای همیشه رفت. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄