زندگینامه سرباز رشید اسلام شهید ذبیح الله آموزگار 🌹 در سومین روز آبان سال ۱۳۴۶ در شهرستان الیگودرز میان خانواده ای متدین و زحمتکش کودکی به دنیا آمد که با تأسی به حضرت ابراهیم (ع) او را «ذبیح الله» نامیدند تا در آینده ای نه چندان دور ذبیح راه خدا شود و چون مولایش حسین (ع) در راه دفاع از آرمانهای اسلامی بند از بندش بگسلند. از همان کودکی در کنار سجاده ی پدر نشست و با تماشای قیام و قعود وی در مقابل پروردگار عالمیان ، با احکام نورانی اسلام آشنا شد و به انجام آنها پرداخت. آن گاه که گامهایش توان پیمودن راه را یافت ، به سوی مدرسه رفت و دوره ی ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت به پایان برد . سپس وارد هنرستان فنی شهید باهنر الیگودرز شد. ذبیح الله ، در دوران فراغت تحصیلی به کار می پرداخت و بخشی از هزینه های تحصیلی خود را تأمین می کرد. تحصیل او را از مسجد و عبادت جدا نکرد و همیشه سعی داشت در صف جماعت حضور داشته باشد . اگر چه بودند افرادی که از رفتارهای مذهبی وی عصبانی نشان می دادند و بارها سعی کرده بودند او را از رفتن به مسجد و یا جلسات دینی بازدارند. وی تا سال دوم هنرستان تحصیل کرد ، سپس سنگر آموزش را رها کرد و در سال 1366 لباس مقدس سربازی را پوشید . با درخواست وی ، به یگان کمیته انقلاب اسلامی منتقل و به جمع لشکریان روح الله (ره) از تیپ الحدید در آمد. صداقت ، ساده زیستی ، جوانمردی و شجاعت از خصیصه های ویژه ی ذبیح الله بود که او را در میان اطرافیان زبانزد خاص کرده بود . با احترام به دیگران و تحمل مشکلات و صبوری در مقابل دشواریها ، درسهای نیکی بود که از او برای دوستانش به یادگار مانده است. ذبیح الله ، از دوستداران ورزش بود و در رشته های کوهنوردی ، دومیدانی ، تنیس روی میز و ورزش باستانی فعالیت می کرد و در بعضی از آنها رتبه و جوائزی نیز بدست آورده بود . با اینکه در رشته ی راه و ساختمان تحصیل می کرد ولی در طراحی ، خطاطی و مینیاتور نیز دستی داشت و آثار زیبایی را خلق می کرد. مبارزه با طاغوت را از سن ده سالگی شروع کرد و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز در مسیر حفاظت از دستاوردهای انقلاب قدم برداشت. در کسوت سربازی از خرم آباد به ازنا و از آنجا به خرمشهر منتقل شد و در منطقه ی شلمچه به پاسداری از مرزهای ایران اسلامی پرداخت . سرانجام در 1368/03/12 بر اثر اصابت تیر به سر و چشم وی به داخل رودخانه ی عرایض افتاد و همرزمانش بعد از تلاش فراوان توانستند پیکر او را که روح بلندش از آن پرواز و بسوی آستان مقدس دوست رفته بود ، پیدا کنند و برای خاکسپاری به زادگاهش آورند . همانگونه که وی وصیت کرده بود ، او را درکنار مزار دوستانش ، شهیدان سیدمصطفی و سیدجواد میرشاکی به خاک سپردند. ✍ خاطرات مادر شهید اگر لباس و با کفشی داشت و می‌دید دیگران ندارند به ایشان می‌داد. وقتی اعتراض می‌کردم، می‌گفت اصلاً صحبتش را نکن، تا نماز نمی‌خواند، امکان نداشت آب بخورد، هرکس با هر سنی که به ایشان کاری می‌داد، فقط می‌گفت چشم. در تظاهرات انقلاب نیمه‌های شب به شعارنویسی بر علیه شاه اقدام می‌کرد. پهلوان بود ورزشکار و هیکل بسیار درشت و خوبی داشت کشتی گیر بود، سه مرتبه ساواک آمد تا او را بگیرد، اما موفق نشد. ایشان روحیه قوی داشتند و می‌گفت من از آن‌ها زرنگ تر هستم. هرگاه وارد خانه می‌شد و نامحرمی در خانه بود یا الله می‌گفت تا کسی از حضور ایشان خجالت نکشد. هرگاه میهمان می‌آمد غذای آماده نداشتیم، هیچ حرفی نمی‌زد، خودش دستانش را بالا می‌زد و غذا درست می‌کرد. در دوران حملات هوایی عراق و بمباران شهرها می‌رفت و جنازه ها را غسل و کفن می‌کرد و قتی می‌پرسیدیم، می گفت: مگر از خدا نمی‌ترسید این‌ها کسی را ندارند در این وضعیت. شاید روزی این بلا به سر خودمان بیاید. خواب شیرین شبی در خواب دیدم که مرا به امام رضا (ع) می‌برند، گفت مادر چرا نشسته ای، گفتم پول ندارم. گفت شما بیا برو همه چیز هست و سپس دست مرا گرفت و وارد باغی شدیم و چند خوشه انگور چیدم. گفت این‌ها هم برای توشه راهت، حالا با ذوق و شوق برو.. که ناگهان از خواب بیدار شدم..... عاشق حضرت امام (ره) بودند. شهادتشان هم درست مصادف با ایام رحلت امام خمینی(ره) بود. روحش شاد و نامش جاودان - صلوات🍀 🌹 shahidd.blog.ir/post/754 📿 @mardane_khoda