خاطرات شیرینی از زندگی مهندس شهید موسی کلانتری -وزیر راه دولت شهید رجایی به نقل از خواهر شهید 🌹 🌼کدام ویژگی برادرتان از همه بیشتر به یادتان مانده است؟ افراد غالباً درباره شهدا حرف‌های اغراق‌آمیز می‌زنند، ‌ ولی من عمیقاً معتقدم چون برادرم آدم خاصی بود، ‌ خداوند به او لیاقت شهادت داد. ایمان و یقین او بی‌نظیر بود. حرفی را نمی‌زد، ‌ مگر اینکه خودش عمل می‌کرد. همیشه همه را به خود ترجیح می‌داد و هر کاری که در توانش بود برای همه انجام می‌داد و حتی منتظر تشکر هم نمی‌ماند. همیشه می‌گفت اگر توانایی ندارید برای دیگران کاری بکنید، ‌ دست‌کم آنها را به خودتان ترجیح بدهید. همیشه خدا را ناظر و حاضر می‌دید و بدیهی است که وقتی کسی چنین باور و اعتقاد عمیقی داشته باشد، ‌ بسیاری از خطاها را انجام نمی‌دهد. علاقه داشت در مناطق محروم خدمت کند. همیشه می‌گفت مردم گرسنه هستند و باید برای آنها کار کرد. داداش فوق‌العاده متواضع بود. ساده زندگی می‌کرد و ساده زیستن را دوست داشت. روح او بی‌نیاز از تمام مادیات بود و هرگز هیچ ثروت و عنوان و تمجیدی باعث نشد که او دست از تواضع و ساده‌زیستی‌اش بردارد. وقتی وزیر شد، ‌ سر و وضعش به‌قدری ساده بود که همکارانش باور نمی‌کردند که وزیری به این شکل در محل کارش حاضر شود. ❤️ در مورد ازدواج خواهرها و برادرهای خود چه نظری داشتند؟ قبل از انقلاب، خرید مفصل برای عروسی رسم بود. وضع مالی ما خیلی خوب بود. وقتی برای خواهر بزرگترم خواستگار آمد و حرف‌های اولیه را زدند، ‌ برادرم او و مرا صدا زد و گفت: ‌ «ببین خواهرم! در این کشور انقلاب شده. انقلاب که فقط یک اسم نیست. انقلاب باید در همه جنبه‌های زندگی ما معلوم باشد. انقلاب ما اسلامی است، ‌‌ پس باید ببینیم اسلام در این مورد چه می‌گوید. اگر تو که فرزند مرد ثروتمندی هستی، ‌ ساده ازدواج کنی، ‌ بقیه هم از تو پیروی می‌کنند و به این ترتیب رقابت و حسادت تمام می‌شود و همه ازدواج را ساده می‌گیرند و فساد هم گسترش پیدا نمی‌کند». 🍀خود ایشان در انتخاب همسر چه معیارهایی را در نظر گرفتند؟ 🌼زن برادر من دانشجوی رشته فیزیک دانشگاه شریف بود. خواهرم دوستی داشت که در واقع می‌خواست برادرم را به او معرفی کند. برادرم از حجاب همسرش خیلی خوشش آمد. 🌻از روحیه کریمانه ایشان خاطره‌ای دارید؟ فراوان! یادم هست زمینی در شمس‌آباد داشت. یکی از بستگان ما فرهنگی بود و وسعش نمی‌رسید زمین یا خانه‌ای بخرد. داداش زمین را به او داد. پدرم وقتی فهمید گفت: ‌ «مرد حسابی! تو خودت خانه‌ نداری!» برادرم گفت: «من بالای خانه شما نشسته‌ام. خدا کریم است.» یادم هست تازه سماور برقی آمده بود. او رفت و برای هر یک از اقوام نزدیک یکی خرید و صندوق عقب و صندلی عقب ماشینش را پر کرد و به مادرم گفت: ‌ «خیلی وقت است سراغ اقوام نرفته‌ایم.» می‌گفت دلم نمی‌خواهد کسی که به خانه ما می‌آید سماور برقی را ببیند و دلش بسوزد. آن چایی مزه ندارد. همیشه به ما می‌گفت همه می‌دانند شما دختر پول‌دارید. ساده بپوشید که دل بقیه نسوزد. 🌸از نظم و پر کاری ایشان بگویید. ساعت 12 شب می‌آمد، ‌ آن هم با کلی پرونده. نصف شب هم نماز شب می‌خواند. صبح ساعت 5 که می‌خواست برود، ‌ از بس عجله داشت، ‌ خانمش حریف او نمی‌شد به او صبحانه بدهد و مادرمان وسط پله‌ها گیرش می‌انداخت و به‌زور یک لقمه نان و پنیر توی جیبش می‌گذاشت. همه به این کارهایش عادت کرده بودیم. 🌺در یک جمله ویژگی‌های ایشان را بیان کنید. امید، ‌ لبخند، ‌ شادی و توکل محض. دلم می‌خواهد خاطره شیرینی را از سفر امریکا ‌رفتنشان تعریف کنیم. مادرم پابه‌پای پدر و برادرم با چادر مشکی همه ایالت‌های امریکا ‌را گشتند. می‌گویند همیشه برادرت می‌گفت: ‌ «مردم آمریکا ‌دو نفر را خیلی خوب می‌شناسند؛ یکی رئیس‌جمهورشان را، ‌ یکی مادر مرا که تنها زنی است که با از همه جا بازدید می‌کند». خاطرات کامل در اینجا ↙️ sokhann.blog.ir/post/1447 📿 @mardane_khoda