هدایت شده از کاوه گودرزی
اما به دلیل اینکه نیروهای ما غروب به میدان نبرد رسیده بودند نتوانسته بودند منطقه را به طور کامل شناسایی کنند . هیج نیروی اطلاعاتی هم همراه مانبود همین این امر باعث می شد قدم به قدم و با احتیاط بیشتری بسمت جلو حرکت کنیم با چند نفر از نیروها به  چند قدمی تیربار نزدیک شدیم و نفر به نفر تغیر مکان می دادیم . قرار براین شد من خودم را به پشت تخته سنگی که تنها چند قدم با آخرین سنگر تیربار فاصله داشت برسانم . بعد از حرکت در حال پریدن به روی صخره ای بودم که تیربار شلیک کرد ومن را مانند کسی که ضربه ای از مقابل به او وارد می شود به سمت عقب پرتاب کرد . شلیک تیربار دشمن من را مورد اصابت قرار داد و پشت تخته سنگی انداخت . نمی دانم اسلحه ام به کجا پرتاب شد . هرچه نگاه می کردم چیزی مشخص نبود تعدادی از نیروها خودشان را به همان نقطه رساند اول فکر کردم پایم قطع شده است چون هرکاری میکرم از حرکت نمی ایستاد و همین طور می لرزید برادر علی کردی که امدادگر همراه ما بود ، خودش را به من رساند وگفت استخون ران پای چپ شما بر اثر اصابت گلوله شکسته شده است .. او مشغول بستن پا ی من شد ومن یکی یکی نیروها رو صدا می زدم وهدف آنها رامشخص وآنها رابسمت جلو فرا می خواندم که وقتی کسی جواب نمی داد نفر کناری او می گفت پر کشید و من متوجه می شدم که شهید شده است. درگیری همچنان ادامه داشت . در حین درگیری شدید صدای شهید نوری فرمانده گردان را شنیدم که ابتدا شهید حسینی وسپس من راصدا می زد. دراین زمان بدلیل درگیری شدید و مجروحیت بی سیم چی تاره متوجه شدم ارتباط من با شهید نوری و شهید حسینی قطع شده است . شهید نوری را صدا زدم و محلی که درآن قرار داشتم را به او نشان دادم بعد از چند لحظه شهید نوری به همراه ۵ نفر از نیروها که شهید اسداله صارمی هم همراهشان بود به سمت من آمدند . شهید نوری گفت چه خبر؟ من گفتم تا این نقطه منطقه را پاک سازی کرده ایم هر چه از نیروهای بعثی می کشیم ، انگار جایشان سبز می شود ! شهید نوری پرسید ازشهید حسینی خبری داری؟ گفتم چند بار ایشان راصدا زده ام ولی او جواب نداده است . هردو می دانستم جواب ندان یعنی اینکه شهید شده است . البته در این زمان گفتن این حرفها به همین سادگی نبود همه درحال تیراندازی بودند و تعدای هم به دنبال مهمات بودند ، چون باشدت درگیری مهمات هم رو به اتمام می رفت تمام شدن مهمات باعث می شد که از سنگ بعنوان نارنجک استفاده کنیم . تعداد نیروهای عراقی مستقر شده بر روی ارتفاع بیش از آن چیزی بود که ما حدس می زدیم . شاید ۱۰ برابر یاشاید هم بیشتر . در این لحظه هوا در حال روشن شدن بود و حالت گرگ ومیش به خود گرفته بود . شهید نوری با تعداد از نیروها توانسته بودند قدرت برتری نیروهای مارا به دشمن ثابت کنند و همین امر باعث شد تاحدودی نواخت شلیک به طرف ماکم شود. ما در نقطه زیرین پرتاب نارنجک توسط دشمن قرار داشتیم از آن طرف ارتفاع دشمن با پرتاب نارنجک هر چند لحظه یک بار اطراف ما را به لرزه درمی آورد وانفجار مهیبی صورت می گرفت. تعدادی پیکر مطر شهید از گردان قبلی که روی این ارتفاع بر جا مانده بود بیانگر این بود که اینجا از چند نقطه زیر آتش سنگین دشمن قرار داشته است. ساعات شب به کندی سپری می شد تعدادی از جمع نیروهای ۵۱ نفره شهید و مجروح شده بودند . شهید علی حسن نوری فرمانده گردان خود شخصا به چندین نفر از نیروها بر میانه یال قمیش نظارت می کرد . فرمانده لشگر دستور به باز پس گیری تپه داده بود . بخاطر اینکه اگر عراقی ها بطور کامل به این تپه مسلط می شدند خطوط ارتباطی چندین لشگر سپاه در اختیار نیروهای دشمن قرار می گرفت . شهید نوری سعی می کرد تک تک با نیروها صحبت کند . تعداد نیروهای باقی مانده در میدان نبرد هیچ شکی نداشتند که حتما شهید خواهند شد . دشمن به واسطه در اختیار داشتن موقعیت بهتر و سلاحهای سنگین همه چیز را ویران ونابود می کرد . با حرکت نیروها بسمت قله قمیش در گیری تن به تن اغاز شد نیروهای دشمن بعثی بطور کامل آماده بودند. در این زمان فاصله رسیدن به قله قمیش فقط حدود ۳۰۰ متر بود در ساعت های اولیه تعداد زیادی از نیروها در نبرد تن به تن شهید شده بودند . آرپی چی زن ها هم یکی یکی به شهادت می رسیدند . ولی شهادت شهیدان حسینی ، کماسی ، صارمی ، کیومرث معظمی رحمانپور و بیشتر افراد همراه ما باعث نشد فرمانده گردان از تصمیم خود مبنی بر فتح قله قمیش منصرف شود . شهید علی حسن نوری تا جائیکه امکان داشت بالای سر شهدای حاضر می شد و با چشمانی اشکبار فریاد یا حسین (علیه السلام) سر می داد. نزدیکهای صبح بود که آتش دشمن سنگین تر می شد ، فرمانده دلاور گردان با افراد باقی مانده صحبت می کرد و به آنها روحیه می داد . قبل از طلوع خورشید فرمانده دلاور گردان با محاصره چندین نفر از نیروهای دشمن بعثی با رزمی جانانه به شهادت رسید .