#رمان_محمد_مهدی 44
🔰با ناراحتی رفتیم خونه و با کمک بابا سفره گذاشتیم و ناهار خوردیم ، سر ناهار می خواستم قضیه سوالی که امروز خانم معلم گفته بود رو با باباهادی مطرح کنم ، اما دیدم وقت مناسبی نیست و بابا خیلی تو فکر بود
معلوم بود خیلی میل به غذا خوردن نداره
گفتم بابا جون ، چرا به دائی منصور زنگ نمی زنین و نمیرین پیشش تا باهاش صحبت کنین و آرومش کنین؟
💠 باباهادی گفت : نمیشه ، آقا منصور اگه به این نتیجه برسه که کاری درسته ، اون کار رو انجام میده ، فرقی نمیکنه من بگم نادرست هست یا فلان آیت الله ، حرف گوش نمیده بابا
خودش رو عقل کل میدونه ، فقط نظر خودش در زمینه دین رو درست می دونه
مثل...
لا اله الا الله ، هیچی نگم بهتره
تو اصلا خودت رو ناراحت نکن ، به درسهات برس
امروز مدرسه چه خبر؟
چی یاد گرفتی؟
تکالیفت رو انجام بده
این مشکل رو من و مادرت حل می کنیم
🔰من که از ظهر تا حالا منتظر بودم قضیه سوال خانم معلم رو به پدرم بگم با همه ذوف گفتم اتفاقا امروز خانم معلم یه سوال داد به ما
گفته برین از خانواده هاتون بپرسین که خدا رو چه کسی خلق کرده؟
💠 باباهادی خیلی تعجب کرد و گفت : چی؟؟
خدا رو چه کسی خلق کرده؟؟؟
این سوال رو چرا باید خانم معلم به شما بچه های کلاس اول بده؟
🔰 من گفتم نگران نباش بابا، خداروشکر خانم معلم با سوادی داریم و از طرح این سوال ، منظور خاصی داشت
💠 بابا با تعحب گفت : منظور ؟ چه منظوری؟
🔰 گفتم دلیل اصلی این تکلیف دادن ، سوال ساسان بود !!!
💠 بابا با تعجب بیشتر از قبل گفت ساسان ؟؟؟
مگه چه سوالی کرد ؟ تو که می گفتی اون همیشه تو کلاس ساکت هست و به زور به درس ها گوش میده
🔰 گفتم آره ، برای منم خیلی تعحب داشت ، نمی دونم دقیقا ، خانم معلم داشت علوم درس می داد ، حرف از خلقت جهان توسط خدا زد، یه مرتبه ساسان این سوال رو پرسید
💠 بابا گفت فهمیدم ، فهمیدم این سوال رو چرا پرسیده
ادامه دارد...
✍️ احسان عبادی
@MarefatEmam🍃🌺