‍‍✍ ۴ 😭 سلام امام حسین جانم! یک اربعین دیگر هم گذشت و من باز هم جزء جاماندگان دیار عاشقی بودم. اذن ورود به حریم مقدس حرم‌تان را پسرتان مهدی (عج) حضرت صاحب عزا، برایم امضا نکردند. پس باز هم پناهنده ی حریم امن نوشتن گشته و قلم در دست گرفته تا قصه ی پر غصه ی جاماندن را برایتان بنویسم. 😫 امامم! برای خیل عظیمی از عاشقان‌تان، در اربعین کربلا آمدن به معنای همراهی و هم قدمی با فرزندتان مهدی (عج) می باشد. و به همین دلیل برای این دسته از عشاق، جاماندن از قافله ی اربعین همانند جاماندن از قافله‌ ی یاران مهدی (عج) می باشد و این است که رنج جاماندن را برایشان دوچندان می کند و دلهاشان را عجیب می سوزاند، گویی که امام زمانه شان، آنها را برای همراهی سپاه خویش انتخاب نکرده باشند. 😣 حسینم! درست است که ما جاماندگان اذن حضور نیافتیم، ولی شما نیک می دانید هرچه که بود، سکون، بی تفاوتی یا بی توجهی نبود، هر عاشقی اگر با عمق جان طالب همراهی با کاروان پرشکوه اربعینی ها بود، راه برایش بسته نبود و به اشکال مختلف این امکان برایش میسر بود، و کیست که نداند در راه شما هر قدمی -هر چند خرد و کوچک- اگر با اخلاص باشد پذیرفته می شود و اصلا خدا خود خریدارش می گردد. امید به آنکه قطره قطره ی تلاش همه ی عاشقان کویتان در کنار هم ثمر دهد تا رسد آن روزی که ابرهای تیره غیبت را کنار زنیم و هم قدم با پدرمان مهدی (عج) زائر کوی شما، در اربعین باشیم. 😔 اماما! امسال نیز قدم هایم به بین الحرمین‌تان نرسید، اما با دوستانم مسیر بین الحرمین شهر خویش را طی کردیم. (همانی که در خواب به دوستم گفته شده بود که میان امامزاده ابراهیم (ع) و امامزاده قاسم (ع) بین الحرمین دوم است). آمدیم و در میانه ی راه به دسته ی عزاداری و تعزیه خوانی رسیدیم و با قافله ی اسیران همدل و همنوا گشتیم. قافله ای که نمادین بود، اما عجیب دل ها را می سوزاند، آن هنگام که کودکان یتیم شما را تصور می کردیم و به یاد تمام سختی ها و مصیبت هایشان با چشمانی اشکبار و دلی پرسوز، نظاره گر عبورشان بودیم. 🖤 می دانید! اصلا بعضی روزها نمی توان در خانه نشست، گویی که دلت و پاهایت می خواهند از حصار خانه بیرون زنند تا جمعیت عزاداری را بیابند و به دنبالشان راه بیفتند و یکدل و همنوا با دیگران اقامه ی عزا کنند و من این بار در اربعین، مسیر عزاداری ام را به این شکل آمدم، یا بهتر است بگویم دلم من را اینگونه راهی کرد. چرا که همیشه همراه شدن با هیئت ها و دسته های عزاداری را دوست داشته ام و سال هاست که این پیاده رفتن های نمادین، برایم تداعی کننده ی قافله ی کربلاست و به دنبال هیئت روانه شدن و در کوچه پس کوچه ها روانه ی این تکیه و آن تکیه شدن، همان بی پناهی و آوارگی طفلان شما را برایم تصویر می کند و من عاشقم بر تمام این دربه‌دری های آستان مقدس‌تان. 😢 حسین جانم! نمی دانم چه زمانی و چطور... اما ای کاش اجل مهلتم دهد تا باز هم به منِ کمترین مجال آمدن دهید، چرا که شما خوب می دانید امید و ناامیدی ام همه متصل به اذن کربلایتان می باشد، آنچه که می تواند باعث دوام آوردنم شود شوق آمدن به کربلایتان است. و هر وقت حرف از نرفتن می شود گویی که کم بیاورم، درست مثل آن دفعه ای که حتی زنده ماندن هم معنایش را برایم از دست داده بود و اینبار نیز، وقتی امیدم بدل به ناامیدی گشت شکستم، می دانم حق شکستن نداشتم، اما... 💔 اینبار نیز با دیدنی ها و شنیدنی های اربعین، در فراق کربلایتان سوختم و درست همان زمانی که فهمیدم با تمام تقلاهایم امیدی به آمدنم نیست، ته مانده ی امیدم بدل به خاکستر گشت. اما از آنجا که خالقم اذن ناامیدی از درگاهش را در هیچ لحظه ای از زندگی ام به من نداده است، بسان آن ققنوسی شدم که از دل خاکسترهای ناامیدی، با بالی از جنس امید (به لطف و کرم شما خاندان عاشقی) و با دم مسیحایی‌تان حیاتی دیگر یافت و دیگر بار به پاخاست. ❣ و حال باز هم امیدی در رگ هایم جریان یافته برای تلاش و خودسازی بیشتر... نمی دانم، شاید هنوز قد و قواره ی اربعین کربلا آمدن نشده ام، پس آنچه که باید بخوانم، بشنوم، بدانم و عمل کنم را مشق می کنم تا شاید اربعینی دیگر... 📌 پی نوشت: به قول خواجه ی شیراز: "بعد منزل نبود در سفر روحانی". حسین جانم بر من ببخشایید که اغلب متصل به بعد مادی هستم و آنقدر وسعت روح پیدا نکرده ام که بعد روحانی را به درستی ادراک کنم. ببخشایید که در این مدت نشانه ها و خواب ها هم حتی انگار آرامم نمی کرد و بی قراری هایم را تسکین نمی داد. برای همه ی نشانه ها، سپاسگزار درگاهتان هستم، به خصوص این نشانه ی آخر که با تماسی از بین الحرمین، گویی که می خواستید جوابم را همینجا و در حریم امن امامزاده بدهید. 🗓 شنبه، ۲۷ مهر ۱۳۹۸ (اربعین ۱۴۴۱) ❣آستان مقدس امامزاده قاسم (ع) 👤 🆔 @Marefate_Mahdavi