🎞ادامه مبحث شورای خلافت و انتخاب عثمان به هر روی عمر در کار جانشینی خود درمانده بود. 🗣عمر گفت که اگر جانشین نگمارد چون پیامبر (ص) رفتار کرده و اگر بگمارد چون ابوبکر؛ گویی برای او هر دو سنت شرعی بود. عمر اظهار می کرد که در حیات خود، بار مسئولیت را تحمل کرده، دیگر بعد از مردن نمی خواهد چنین کند. با این حال نتوانست کار خلافت را رها کند.❗️ عمر عوض یک نفر، شش نفر را برگزید تا با مشاوره یکدیگر --و البته با سپردن مسئولیت آن در دست عبدالرحمان بن عوف-- یکی از خود را انتخاب کنند. 🔻گذشت که خلیفه هر کدام از کاندیداهای مورد نظرش را به عیبی متهم کرد؛ جز آن که از ابن عوف تمجید کرد. 👈با این همه، عمر اعضای شورای مورد نظرش را از همین افراد معین کرد و کیفیت کار انتخاب را هم خود نشان داد. آنان باید در خانه ای گرد هم جمع می شدند و پنجاه نفر انصاری از آنان مراقبت می کردند تا آنان یک نفر را برگزینند. گویا طلحه در مدینه حاضر نبوده است. اگر پنج نفر کسی را انتخاب کرده و یک نفر مخالفت می کرد، باید سرش را جدا می کردند؛ اگر دو نفر با رای چهار نفر مخالفت می کردند باید کشته می شدند؛ اگر سه نفر یک طرف و سه نفر طرف دیگر بودند باید به حکمیت عبدالله عمر راضی می شدند و اگر راضی نمی شدند؛ گروهی مقدم بود که عبدالرحمان بن عوف در میان آنان بود. و اگر سه نفر دیگر با آنان مخالفت کردند باید کشته شوند.👉 👳🏽‍♂عمروبن عاص نیز تلاش زیادی کرد تا خود را داخل شورا کند. اما عمر به او گفت: کار را به دست کسی نخواهد سپرد که شمشیر به روی پیغمبر (ص)✨ کشیده است. منظورش زمان کفر عمروبن عاص بود. 🔰در آغاز، عباس از امام علی (ع) خواست تا داخل شورا نشود؛ امام گفت: 🔹اولا از شقاق هراس دارد، 🔹ثانیا شرکت می کند تا ثابت شود آن سخن عمر که می گفت "قوم شما رضایت به جمع شدن نبوت و خلافت در یک خاندان نمی دهند" درست نیست. 👈عبدالرحمان اعلام کرد که خواستار خلافت نیست. دیگران نیز به طور طبیعی در معرض خلافت نبودند. بنابراین، امر خلافت منحصر در امام علی (ع)✨ و عثمان شد. در اینجا بود که واقعیت شقاق جامعه که به نوعی از قریش پیروی می کرد آشکار گردید. این زمان قریش صرفا یک قبیله نیست، یک واحد سیاسی است که قدرت در دست دارد. این قریش، "قریش سیاسی" است که بنی هاشم را از پس از رحلت پیامبر از خود دفع کرده است. 📚به روایت طبری، عبدالرحمان چند شب پیاپی به مشورت پرداخت. تمامی امرای لشکر و اشراف مردم او را به انتخاب عثمان توصیه کردند. پس از گذشت سه روز، صبحگاهی مردم در مسجد🕌 گرد آمدند. عبدالرحمان در جمع حاضر شد. پس از چندی، عبدالرحمان، علی (ع)✨ را صدا کرد و گفت: با خدا میثاق و تعهد می داری که اگر بر سر کار آمدی به کتاب خدا، سیره رسول خدا و سیره شیخین عمل کنی! امام فرمود: امید دارم که در محدوده علم و توانایی خودم عمل کنم. عبدالرحمان، عثمان را صدا کرد و او شرایط ابن عوف را پذیرفت. بدین ترتیب عبدالرحمان، عثمان را به خلافت برگزید و با او بیعت کرد. 🔅علی (ع) گفت: تو عثمان را برگزیدی تا خلافت را به تو بازگرداند. شاهد سخن امام آن بود که عثمان زمانی بیمار شد؛ در آن لحظه، کاتبش را فراخواند و گفت: عهدی برای خلافت عبدالرحمان پس از مرگ من بنویس و او نوشت📝. بعدها که عثمان بهبودی یافت، موضوع عهدنامه منتفی شد و میان او و ابن عوف دشمنی پدید آمد. امام برخورد ابن عوف را در مطرح کردن سیره شیخین نوعی خدعه و فریب برای دور کردن خلافت از خود دانست. راوی این خبر، نقش عمروبن عاص را در این خدعه دخیل دانسته است؛ اما روشن است که بدون تصمیم ابن عوف، چنین کاری ممکن نبود. 👤عباس بر این باور بود که شورا به گونه ای ترتیب یافته که خلافت عثمان نتیجه آن خواهد بود؛ او به همین دلیل، از علی (ع)✨ می خواست تا وارد شورا نشود. 👈بنا به نقل ابن عباس، عمر اهل شورا را تهدید کرد که اگر با یکدیگر اختلاف کنند، معاویه بر آنان غلبه خواهد کرد، آن زمان معاویه در شام بود. 🔻در اینجا چند نکته حائز اهمیت در ارتباط با خلافت عثمان قابل توجه است.👇 1⃣اول آن که از این زمان خلافت در دست خاندان اموی که چهره سیاسی قریش بودند قرار گرفت. در این زمان عثمان نماینده آنان به شمار می آمد. این بار، شاخه ای از قریش بر سر کار آمد که در سطح اشرافیت قرار داشت؛ در حالی که زمان ابوبکر و عمر چنین نبود؛ عمر گرچه فردی ثروتمند بود، اما زندگی اشرافی نداشت. اما عثمان یک اشرافی از نوع اموی آن، با پیشینه اسلامی بود. بدین ترتیب حکومت قدم به قدم به سمت حاکمیت اشرافیت👑 قریشی و شدت بهره گیری از معیارهای قبیله ای در انتخاب خلیفه جلو می رفت. گفته اند که در همان لحظه انتخاب، ابوسفیان به عثمان گفته بود: "امر" را "امر جاهلی" قرار بده، و البته مقصودش چیزی جز خلافت نبود. ⬇️⬇️⬇️