🔺بیشرمانه زیستن
🔹روزی، در مجلس ختمی، مرد متین و موقری که در کنارم نشسته بود و قطره اشکی هم در چشم داشت، آهسته به من گفت: آیا آن مرحوم را از نزدیک میشناختید؟ گفتم: خیر قربان! خویشِ دور بنده بوده و به اصرار خانواده آمدهام، تا متقابلا، در روز ختم من، خویشان خویش، به اصرار خانواده بیایند.حرفم را نشنید، چرا که میخواست حرفش را بزند.
🔹پس گفت:بله... خدا رحمتش کند! چه خوب آمد و چه خوب رفت. آزارش به یک مورچه هم نرسید. زخمی هم به هیچکس نزد. حرف تندی هم به هیچکس نگفت. اسباب رنجش خاطر هیچکس را فراهم نیاورد. هیچکس از او هیچ گله و شکایتی نداشت. دوست و دشمن از او راضی بودند و به او احترام میگذاشتند... حقیقتا چه خوب آمد و چه خوب رفت...
🔹گفتم: این، به راستی که بیشرمانه زیستن است و بیشرمانه مردن. با این صفات خالی از صفت که جنابعالی برای ایشان برشمردید، نمیآمد و نمیرفت خیلی آسودهتر بود، چرا که هفتاد سال به ناحق و به حرام، نان کسانی را خورد که به خاطر حقیقت میجنگند و زخم میزنند و میسوزانند و میسوزند و میرنجانند و رنج میکشند... و این بیچارهها که با دشمن، دشمنی میکنند و با دوست دوستی، دائما گرسنهاند و تشنه، چرا که آب و نان شان را همین کسانی خورده اند و میخورند که زندگی را "بیشرمانه مردن" تعریف میکنند.
🔹آخر آدمی که در طول هفتاد سال عمر، آزارش به یک مدیر کل دزد و منحرف و ناکارآمد، به آدم بدکار هرزه، به یک چاقوکش باج بگیر محله هم نرسیده، چه جور جانوری است؟ آدمی که در طول هفتاد سال، حتی یک مفسد اقتصادی و منافق صفت سیاسی را نرنجانده و توی گوش یک سرمایه دار زالو صفت و عالم بی عمل نزده است، با چنگ و دندان به جنگ یک رباخوار کلاه بردار نرفته، پسِ گردن یک گران فروش متقلب نزده و تفی بزرگ به صورت یک سیاستمدار خودباختهی وابسته به اجنبی نینداخته، با کدام تعریفِ آدمیت و انسانیت تطبیق میکند و به چه درد این دنیا میخورد؟ آقای محترم!ما نیامدهایم که بود و نبودمان هیچ تاثیری بر جامعه بر تاریخ، بر زندگی و بر آینده نداشته باشد.
🔹ما آمدهایم که با دشمنان آزادی، استقلال و جمهوریت و اسلامیت دشمنی کنیم و برنجانیم شان، و همدوش مردان با ایمان تفنگ برداریم و سنگر بسازیم، و همپای آدمهای عاشق، به خاطر اصالت و صداقت عشق، بجنگیم. ما آمدهایم که با حضورمان، جهان را دگرگون کنیم، نیامدهایم تا پس از مرگمان بگویند: از کرم خاکی هم بیآزارتر بود و از گاو مظلومتر، ما باید وجودمان و نفس کشیدنمان، و راه رفتنمان، و نگاه کردنمان،و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران و شکم بارگان برود. ما نیامدهایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان، گرگ و چوپان و سگ گله، هر سه ستایشمان کنند.
🔹گمان میکنم که آن آقا خیلی وقت بود که از کنارم رفته بود، و شاید من هم،فقط در دل خویش سخن میگفتم تا مبادا یکی از خویشاوندان خوب را چنانبرنجانم که در مجلس ختمم حضور به هم نرساند.
@marghoomat