آن روزها همه‌چیز ارزشمند بود. حتی کلمات، حتی شعر، حتی خط و خطوط نقاشی، حتی کتاب.. آن روزها برای چیزهایی ارزش قائل بودند که امروز آن‌ها را یا اصلا به حساب نمی‌آورند، یا عده‌ای که به حساب می‌آورند فقط با آن‌ها فیگور می‌گیرند، و فقط قلیل‌عده‌ای گوهرشناس باقی‌اند.. آن‌روزها همه‌چیز ارزشمند بود؛ نه شش ریال و چار قران و دوزار! ارزش و حقیقتِ متعالی، روحی بود حاکم بر بسیاری از اجسام و اجزاء عالم ماده.. امشب بعد از نفس‌کشیدن میان ورقه‌های کتابچه‌های قدیمی، به ریه‌کشیدن خاک روی قاب‌ها و قدم‌زدن میان چادری‌های روگرفته و جوان‌های پیرشده و پیرهای ازدنیا رفته؛ فهمیدم حتی ارزش‌ها هم کیلو کیلو لای کفن‌ها زیرخاک رفته‌اند. پدربزرگِ ما گمان کنم تا همان پنجم-ششم قدیم سواد داشت. اما به اندازه‌ی تمام ساعاتی که من پای آموختن و هم پای بطالت گذرانده‌ام؛ و به اندازه‌ی هیکل تمامی‌ فرزندان و نوه‌هایش حکایت و شعر و پند و اندرز داشت. آری؛ آن روزها همه‌چیز ارزش داشت و من حالا می‌فهمم چرا شاطرناصر مرحوم ما روزهایی که هنوز حالش وخیم نبود هم حرف‌ دلش را با شعر می‌گفت که : چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو.. - ریحانه شناوری