می‌گویند پدرتان وقتی که احضار می‌شد دارالخلافه، مردم به صف می‌ایستادند تا فقط نگاهش کنند. فرموده بود کسی حرفی نزند، به من اشاره نکند؛ بس که تحت فشار بودند امام و مأمومین. حالا شما هم یک لحظه بیا و از مقابل ما عبور کن. ما حرفی نمی‌زنیم، اشاره‌ای نمی‌کنیم مبادا دشمنانت متوجه شوند. مگر که.. مگر که ما خودمان دشمن... نه خدانکند! فقط خواستم بگویم همیشه جای تنها کسی که خالیست، جای شماست مولا..