...اگر چشم سر داشتیم
در هر نهالی که سبزه می زد و در هر جوانه ای که می رویید و در هر شکوفه ای که می شکفت
ذکری از آن روز می یافتیم که
بذر اجساد ما در گورها خواهد شکافت
و ناگاه سر از قبر ها بر خواهیم داشت و چشم به جهانی دیگر خواهیم گشود....
…تکرار از آنجا لازم می آید که ذات این عالم عین فناست.
خلقت چون قلبی که می تپد تجدید می شود و خون حیات را در رگهای عاالم وجود می دواند.
این قلب تپنده در کجاست و چرا می تپد؟....... زمین در عین چرخش مدام، بر مداری ثابت راه می سپارد و خورشید در عین ثبات، در یک سفر کهکشانی به سوی مقصدی متعالی کوچ میکند
....ادوار چهارگانه که طبیعت طی می کند دلالتی است تاویلی که حکمت وجود تقابل و تضاد را در عاالم بر ملا می دارد.
زندگی از درون مرگ سر بر می آورد چنان که بهار از درون زمستان، و این تجدید خلقت با انقلاب هایی مکرر انجام می پذیرد...به این معنی، آفرینش و انقلاب به یک معنا رجوع دارند: «فطرت» شکافتن است، همچنان که هسته ای می شکافد و نهالی از درون آن سر بر می آورد؛ انقلاب نیز با این شکافتن و شکفتن ملازمه دارد: پوسته ای می شکافد و از درون آن نهالی شکفته می شود، شکافتن، شکفتن، و شکوفه چنین است که عالم در خود تجدید می شود....و انسان نیز... بخشی ازکتاب