🍂
🔻
#پل_شحیطاط/قسمت ۲
ماموریتی برون مرزی
نوشته: ابوحسین
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
فردا صبح طبق وعدهایی که علی هاشمی به محسن داده بود، باز با عبدالمحمد جلسه گذاشت و او خواسته هایش را مطرح کرد.
تهیه آنها چند روزی طول میکشید ولی چارهای نبود. او بدون این تجهیزات نمیتوانست کار را درست در بیاورد.
او چند جلسه با فرماندهی قرارگاه دربارهی ماموریت، وسایل، نیازهای عملیاتی که باید در اختیارش قرار داده شوند حرف زد و همهی آنها را به صورت فهرست در اختیارش قرار داد. مهم ترین این نیازمندی ها، اول تهیه مدارک و اسناد جعلی مثل تعیین هویت و اصالت عراقی و داشتن کارت شناسایی بود. دوم تهیه برگههای مرخصی نظامیان عراقی بود که مرتب توسط ضد اطلاعات ارتش عراق، نوع، فرم، رنگ و شکل آنها عوض میشد. اینها اصلی ترین نیازهای او بود.
دو روز بعد که مدارک مورد نیاز در ماموریت آماده شد، عبدالمحمد عدهای از مجاهدین عراقی را که قبلاً زیر نظر داشت انتخاب و بعد از صحبت کردن با آنها، همگی را به علی هاشمی معرفی کرد.
ـ اینها را برای چه کاری میخواهی؟
ـ اینها ادلاّ و سرپلهای مطمئنی هستند که مرا در تامین خانههای امن در خاک عراق کمک میکنند.
ـ چقدر به آنها اطمینان داری؟
ـ صد در صد. از چشمانم بیشتر قبولشان دارم.
ـ پس شروع کن، ولی با احتیاط و دقت. این کار خیلی حساس است.
البته آن روزها، مجاهدین عراقی ضد رژیم بعث زیاد بودند ولی استخبارات به مسیرهای مرزی و شهری احاطه کاملی داشت و تردد در این مسیرها یک ریسک بزرگ بود.
چند روز بعد آقا محسن باز به قرارگاه آمد و علی هاشمی ماموریت و حرفهای عبدالمحمد را برایش توضیح داد.
ـ برادر هاشمی در انتخاب نیروهای عراقی خیلی دقت کنید. کار سادهای نیست.
ـ مطمئن باشید دقت میکنیم. اصلاً نگران نباشید.
ـ عراق در همه جا نیروی نفوذی دارد و کمترین اشتباه تمام زحمات ما را بر باد میدهد.
ـ به این نکته حواسمان است.
ـ اولین کار اینها چیست؟
ـ انتخاب چند خانواده مجاهد از بین خانوادههایی که در هور و خشکیهای نزدیک به آن هستند.
ـ کار سختی است خیلی مراعات کنید. از این خانوادهها مطمئن شوید بعد آنها را به کار بگیرید.
محسن تمام تذکراتش را داد و به اهواز برگشت.
بعد از نماز مغرب و عشاء، علی، عبدالمحمد را به سنگرش دعوت کرد و تذکرات آقا محسن را به او داد.
او مدام میگفت: مطمئن باش همه کارهایم را با برنامه و احتیاط انجام میدهم. شما اصلاً نگران نباشید. من کارم را خوب بلدم. مگر بچه ام حواسم به این فرمایشهای شما نباشد. نه خیالتان راحت راحت باشد.
آن شب عبدالمحمد برای آخرین بار، در حضور علی هاشمی، مراحل ماموریت جدیدش را چک و وسایلش را که مقداری پول عراقی، کلت کمری، لباس نظامی عراقی بود را بررسی کرد و گفت همه کارها دقیقاً آماده است. هرچه را نیاز داشتم برایم آماده کردهاند. دستشان درد نکند.
ـ حالا با هم برویم پیش بچههای همراهت.
ـ برویم. اتفاقاً روحیه میگیرند.
علی آن شب شام را با نیروهای عبدالمحمد که آماده رفتن به اولین شناسایی برون مرزی بودند خورد و کلی با آنها خوش و بش کرد. یک ساعت بعد موقع جمع بندی علی روُ به همه بچهها کرد و گفت: برادران عزیز! هدف شناسایی شما در این ماموریت چند مورد است که باید کاملاً دقت کنید کسی از شما لو نرود، اسیر نشود که تمام زحمات مان بر باد میرود.
┄┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
همراه ما باشید