🔰 دَلقَکِ فرعون ادامه از پست قبل... يك روز اين دلقك لباس چوپانى پوشيد و چوبي به دست گرفت و به كاخ فرعون رفت و جلوى فرعون ايستاد. فرعون پرسيد: اين چه لباسى است كه پوشيده‌اى؟ دلقك گفت: من پيغمبرم؛ آمده‌ام تو را دعوت كنم. فرعون و اطرافيانش به خنده افتادند و اين يكى از سوژه‏هاى خنديدن فرعون شد و هر روز اين لباس را مى‏پوشيد و مى‏آمد به دربار و مي‌گفت: من پيغمبرم و آمده‌ام تو را دعوت كنم؛ يا قبول كن، يا عذاب نازل مى‏شود. درباريان هم مى‏خنديدند. بالاخره يك روز فرعون گفت: اين حرف را از كجا ياد گرفته‌اى؟ دلقك گفت: كسى هست كه مى‏آمد مقابل دربار و اين حرف‌ها را مي‌گفت. فرعون گفت: بگوييد خودش بيايد تا او را ببينيم. اين جريان زمينه‏اى شد كه موسى را به كاخ فرعون راه دادند. فرعون به موسي و هارون اجازه داد تا آنها را ببينند و بخندند. وقتى عذاب بر فرعونيان نازل شد و همه آنها غرق شدند، خطاب رسيد كه اين دلقك را نجات دهيد. فرشته‏ها گفتند: اين هم از اصحاب فرعون و كافر است. خطاب آمد كه اين لباس دوست ما را مى‏پوشيد و اداى دوست ما را در مى‏آورد. جاي ديگري خداوند به حضرت عیسی هم مى‏فرمايد: «تبصبص الىّ تبصبص الكلب» مثل سگي كه مى‏آيد جلوى ارباب و پوزه‌اش را به خاك مى‏مالد، اين حالتى است كه خدا ازمثل حضرت عيسى توقع دارد. ما كه چنين توفيقاتى پيدا نمى‏كنيم؛ اما بگوييم: خدايا! به من اين توفيق را بده كه ما هم اداى اینها را در بياوريم؛ ما را مثل دلقك فرعون ببخش؛ آخر ما هم لباس دوست تو را مى‏پوشيم؛ ما هم دم از امام حسين مى‏زنيم.....   🆔 @marsyekhan