🔹زنی از آذر شهر پرسان پرسان تا در خانه آمده بود. میگفت مشکل مالی دارد. فاطمه نگذاشت زن از تعریف کردن اوضاع زندگیاش شرمنده شود. همان لحظه قالیچه را از توی اتاق جمع کرد. داد دستش و گفت، "این رو بفروش فعلاً کمی از مشکلت حل بشه. از این اتفاقات زیاد میافتاد. در طول سالها، زیاد میشد که فاطمه همان لحظه لباس تنش را بخشیده باشد یا انگشتری که توی دستش بود. نمیگذاشت کسی از خانهاش دست خالی برود."
🔹باربر انقلاب (به تعبیر خود ایشان) را بسیار تهدید میکردند که اگر یکبار دیگر کاندیدای مجلس شود سرش را زیرآب میکنند اما او گوش شنوایی برای چنین سخنانی نداشت تا اینکه در جاده شاهیندژ- تکاب، روزی که برای بردن آذوقه ماه رمضان حوزه علمیه در حرکت بودند؛ ماشین کف جاده سُر میخورد، از ماشینی دیگر چند مرد پیاده شده و به اصرار فاطمه را که پایش آسیب دیده همراه خود میبرند ... اعضای گروهک کومله به زندگی باربر پایانی تلخ میدهند ...
👈
#یادداشت
✍️نجوا
💠
@sobh_iran