✨﷽✨ ✍مردی با هیکل‌ِ درشت، به تمام مردم شهر بدهکار بود و به هر کسی که می‌خواست زور می‌گفت و از هر کسی قرض می‌گرفت، پس نمی‌داد! بر اثر کثرت شکایت، قاضی مجبور به زندانی‌کردن او شد. از زندان نیز به قاضی خبر دادند که این زندانی به زور غذای زندانیان دیگر را می‌خورد، ای قاضی چاره‌ای بیندیش! قاضی گفت: «او را از زندان نزد من آورید.» قاضی او را به مأموری سپرد و گفت: «این مفلس را سوار مرکبی بلند کن و در شهر کوی به کوی بگردان و جار بزن این مرد را ببینید هر کس به این مرد اعتماد کند و قرضی دهد مسئولیتش با خود اوست، اگر نزد قاضی شکایت آورد، قاضی شاکی را به جای متهم زندانی خواهد کرد.» مأمور، پیرمردی با مَرکب گرفت و مرد مفلس را از صبح تا شب در شهر چرخاند و پیام قاضی را جار زد. چون شب شد صاحب مرکب زندانی را پیاده کرد و رهایش ساخت. صاحب مرکب از مأمور طلبِ دستمزد کرد. مأمور گفت: «ای مرد خرفت و احمق! از صبح گویی آنچه جار می‌زنی خودت نمی‌دانی چه می‌گویی؟ دوست داری پیش قاضی بروی و زندانی شوی؟ نمی‌دانی از این مرد شکایت پذیرفته نیست؟» آری مَثَل ما در دنیا شبیه این داستان است، با آن‌ که هر روز عزیزان‌مان را به خاک می‌سپاریم اما باز این دنیا را نشناخته‌ایم و بدان اعتماد می‌کنیم. •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 📚 🎙کانال جامع‌ سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇 🌸 @masafe_akhar2 📌