🔸یکی از کارخانه داران مشهد تعریف می‌کرد یک روز از بانک بیرون اومدم و می خواستم سوار ماشین شوم ناگهان دیدم یک دختر جوان کنار خیابان ایستاده است متوجه شدم که متاسفانه برای کار خوبی نه ایستاده. اما از چهره معصومش معلومه که اصلاً این کار نیست رفتم جلو گفتم دخترم دوست داری کار آبرومند داشته باشی با تعجب نگاه کرد و گفت دارید من را مسخره می کنید برایش توضیح دادم و با هم به کارخانه من آمدیم سپس به منشی دستور دادم تا یک کار خوب به او بدهد و دختر مشغول به کار شد و من هم مشغول کار خودم شدم اما پس از چند ساعت آمد اتاق من و گفت میشه چند ساعت مرخصی برود تا به بچه هایم سر بزنم احساس کردم که از کار خوشش نیامده و می خواهد برود حتی حدس زدم که ماجرای بچه هاش هم دروغ است و به همین خاطر گفتم باشه ولی بیا با هم می رویم و بیاییم سوار ماشین شدیم و به سمت خانه اش راه افتادیم در راه تعریف کرد که شوهرش مدتی از فوت شده و دو کودک دو ساله و چهار ساله دارد که تنها در خانه اند. باورم نشد چون کودک دو ساله را که نمی شود تنها گذاشت به خانه اش که رسیدم البته خانه که نبود بلکه یک آواره بود وقتی در را باز کرد صحنه دیدم که آب شدم دیدم پاهای بچه‌ها را با طناب پایه های مبل وصل کرده پای بچه ها هم زخمی شده بود با مقداری آب و غذا کنارشان گفتم از این به بعد کار تو در منزل هست با حقوق خوب و بیمه و هر چیز دیگری که نیاز داشته باشید قول و قرارمان را گذاشتیم و بلند شدم تا بروم اما وقتی داشتم منزل را ترک می کردم من را صدا زد و گفت گفت حاج آقا به خدا من دختر بدکاره نبودم و نیستم اما به خاطر خرید شیر خشک و غذا دیگر ناچار شدم امروز برای اولین بار با هزار ترس و لرز و کلی اضطراب آمدم و کنار آن خیابان ایستادم اما قبل از ان رو به حرم امام رضا کردم و گفتم آقاجان واقعاً غیرت شما قبول می‌کنند من را ببرند این را گفته بودم و با ترس منتظر ایستاده بودم تا اینکه شما من را صدا زدید... •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' 📚 🎙کانال جامع‌ سخنرانی های اساتید انقلابی 📚👇 🌸 @masafe_akhar2 📌