📚اقا کوزه يکى بود يکى نبود. يه کوزه‌اى بود. يه روز صبح سرپوششو گذاشت و راه افتاد و بره شيره دزدي. رفت و رفت و رفت .... تا تو راه رسيد به يه کژدم. کژدم ازش پرسيد: ”کوزه کجا؟“ کوزه گفت: ”زهر مار و کوزه، درد و کوزه! ... بگو آقا کوزه.“ کژدم گفت: ”آقا کوزه کجا؟“ کوزه گفت: ”ميرم شيره دزدي.“ کژدم گفت: ”منم مى‌بري؟“ کوزه گفت: ”بيا بريم.“ و با همديگه راه افتادن. يک کمى که رفتن رسيدن به يه سوزن جوالدوز: جوالدوز گفت: ”کوزه کجا؟“ کوزه گفت: ”زهر مار و کوزه، دردو کوزه! .... بگو آقا کوزه.“ بعد که جوالدوز اينجور گفت و جوابشو شنيد، اونم راه افتاد و همراهشون رفت. کمى که رفتند رسيدند به يک کلاغ و بعدم به يه مرغ و همه با هم به راه افتادن به‌طرف خونه‌اى که قرار بود برن شيره‌دزدي.... وقتى از در وارد مى‌شدن، کلوخ پشت در گفت: ”به منم شيره ميدن؟“ کوزه گفت: ”آره، به تو هم شيره ميديم.“ انوخت کوزه به مرغ گفت: ”تو برو تو اجاق.“ کژدم را گذاشت تو قوطى چخماق، جوالدوزه هم رفت تو قوطى کبريت و کلاغم رفت نشست سر در حياط. کوزه رفت سراغ تا غار شيره و قورت قورت دهنشو پر کرد. يه هو صاحب‌خانه از خواب بيدار شد و به زنش گفت: ”زن، پاشو که دزد اومده.“ زن گفت: ”مرد بگير بخواب، دزد کدومه؟“ و هر دوشون گرفتن خوابيدن. کمى بعد، زنه از خواب بيدار شد و به شوهره گفت: ”مرد پاشو پاشو، انگار دزد اومده“ مرد گفت: ”زن بگير بخواب دزد کدومه؟“ زن پاشد سرشو از پنجره درآورد. کلاغه که اينو ديد پريد سر زنه‌رو نوک زد زن گفت: ”واى واي!“، و رفت سراغ قوطى کبريت که ببينه چه خبره. کبريتو که ورداشت، جوالدوزه فرور رفت تو دستش!... زن قوطى رو انداخت و فرياد زنون رفت که سنگ چخماقو ورداره که کژدم دستشو نيش زد. زن گفت: ”اى واي، اى واي!“ و رفت که از اجاق آتيش ورداره بلکه بتونه چراغو روشن کنه که يه مرتبه مرغه از بالاى اجاق بال و پرى زد و چشماى زنه پر از خاک و خاکستر شد. کوزه که ديگه حالا شکمشو پر شيره کرده بود و غلتون غلتون داشت مى‌رفت، دم در که رسيد کلوخ پشت در گفت: ”پس سهم ما کو؟“ کوزه گفت: ”بذا برم، بذا برم. همين حالا صاحب‌خونه سر مى‌رسه، سهمت باشه براى بعد.“ کلوخه که دلخور شده بود، با يه حرکت تنه شو زد به کوزه و کوزه رو تيکه تيکه کرد و شيره‌ها ريخت روزمين!.... صبح که شد بچه‌ها تو کوچه جمع شده بودن و تيکه سفال‌ها رو مى‌ليسيدن.... ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @masafe_akhar