کفاره‌ى شعری که نخواندیم و قضا شد، با رکعتی از وصف دو اَبروت اَدا شد...! حالم چو جوانی‌ست که یک موی سپیدش، در چهره‌ى فرسوده‌ى آیینه دو تا شد...! تا بابِلِ آغوش تو باز است، نپرسی!؟ نمرود چرا در دل تورات، خدا شد؟ صدها گرِه در کار من و شعر من افتاد وقتی گره‌ى موی غزل‌پیچ تو وا شد...! یک‌روز به بام آمدی و رخت تکاندی این کوچه پر از رهگذر سر به هوا شد! @mashaar🌱