«یک روز از صلیب سرخ جهانی برای بازدید و سرکشی از اردوگاه‌های اسرای ایرانی در عراق حضور پیدا کردند. همراه این بازرس‌ها رئیس اردوگاه اسرای ایرانی‌ها هم حضور داشت. کسی که همه دستورات شکنجه و امر و نهی اردوگاه‌ها بنا به فرمان او صورت می‌گرفت. برخی در پاسخ به مأمور صلیب سرخ گله و انتقاد کرده بودند و حرف‌هایی زده شد. نماینده به سراغ من هم آمد و از وضعیت سوال کرد. پرسیدند نظرات‌تان درمورد وضعیت فعلی چیست انتقادی دارند؟ من پاسخ دادم همه چیز خوب است و ما مشکلی نداریم و اذیت هم نمی‌شویم». رئیس اردوگاه‌ها که از انسان‌های خبیثی بود و دائما در حال صدور دستور شکنجه بچه‌ها بود و برخی را تا مرز شهادت پیش برده بود؛ از سخن حاج آقا ابوترابی تعجب می‌کند. فردای آن روز می‌گوید بروید علی‌اکبر را پیش من بیاورید. وقتی حاج آقا می‌رسد، او بلند می‌شود دست آقای ابوترابی را می‌بوسد. می‌گوید شما چطور آن جواب را در پاسخ به نماینده صلیب سرخ دادید؟ شما که دائماً در حال شکنجه هستید و با محدودیت غذا و مکان و سلامتی مواجه هستید. حاج آقا ابوترابی می‌گوید: «من هرچه فکر کردم علیه کشور و مسئولان عراق شکایتی کنم دیدم انصاف نیست. بالاخره ما دو کشور مسلمان هستیم و داریم با هم می‌جنگیم. این مقطع از جنگ هم تمام می‌شود و دائمی نیست. اما نخواستم شکایت یک کشور مسلمان را پیش کفار ببرم و در روز قیامت نتوانم پاسخگو باشم». مجدداً رئیس اردوگاه‌ها بلند می‌شود و صورت ایشان را می‌بوسد و می‌گوید به غیر از صدور حکم آزادی که اختیارش با من نیست هرکاری می‌خواهی بگو من برایت انجام می‌دهم. حاج آقا می‌گوید: «به من اجازه دهید من در میان اردوگاه‌ها بچرخم با اسرا و بچه‌ها صحبت کنم نه اینکه آن‌ها به اغتشاش و شورش دعوت کنم بلکه به صبر، تحمل و بردباری دعوت‌شان کنم و بگویم فرج نزدیک است. انشاءالله شما آزاد می‌شوید 🇮🇷 | حتماعضوشوید👇 @niroughodssepah جبهه مقاومت🚀