🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
📚 کتاب
#سه_دقیقه_در_قیامت
🗒
#قـسمت_بیست_و_ششم
از ابتداي جواني و از زماني كه خودم را شناختم، به حق الناس و
بيت المال بسيار اهميت ميدادم.
پدرم خيلي به من توصيه ميكرد كه مراقب بيت المال باش. مبادا
خودت را گرفتار كني. از طرفي من پاي منبرها و مسجد بزرگ شدم
و مرتب اين مطالب را ميشنيدم.
لذا وقتي در سپاه مشغول به كار شدم، سعي ميكردم در ساعاتي
كه در محل كار حضور دارم، به كار شخصي مشغول نشوم. اگر
در طي روز كار شخصي داشتم و يا تماس تلفني شخصي داشتم،
به همان ميزان و كمي بيشتر، اضافه كاري بدون حقوق انجام ميدادم
كه مشكلي ايجاد نشود. با خودم ميگفتم: حقوق كمتر ببرم و حلال
باشد خيلي بهتر است. از طرفي در محل كار نيز تلاش ميكردم كه
كارهاي مراجعين را به دقت و با رضايت انجام دهم.
اين موارد را در نامه عملم ميديدم. جوان پشت ميز به من گفت:
خدا را شكر كن كه بي تالمال برگردن نداري وگرنه بايد رضايت
تمام مردم ايران را كسب ميكردي!
اتفاقاً در همانجا كساني را ميديدم كه شديداً گرفتار هستند.
گرفتار رضايت تمام مردم، گرفتار بيت المال. اين را هم بار ديگر اشاره
كنم كه بُعد زمان و مكان در آنجا وجود نداشت.
يعني به راحتي ميتوانستم كساني را كه قبل از من فوت كرده اند
ببينم، يا كساني را كه بعد از من قرار بود بيايند! يا اگر كسي را ميديدم،
لازم به صحبت نبود، به راحتي ميفهميدم كه چه مشكلي دارد. يكباره
و در يك لحظه ميشد تمام اين موارد را فهميد.
من چقدر افرادي را ديدم كه با اختلاس و دزدي از بيت المال به
آن طرف آمده بودند و حالا بايد از تمام مردم اين كشور، حتي آ نها
كه بعدها به دنيا مي آيند، حلاليت ميطلبيدند!
اما در يكي از صفحات اين كتاب قطور، يك مطلبي براي من
نوشته بود كه خيلي وحشت كردم! يادم افتاد كه يكي از سربازان، در
زمان پايان خدمت، چند جلد كتاب خاطرات شهدا به واحد ما آورد و
گذاشت روي طاقچه و گفت: اينها اينجا بماند تا سربازهايي كه بعداً
مي آيند ، در ساعات بيكاري استفاده كنند.
كتابهاي خوبي بود. يك سال روي طاقچه بود و سربازهايي كه
شيفت شب بودند، يا ساعات بيكاري داشتند استفاده ميكردند.
بعد از مدتي، من از آن واحد به مكان ديگري منتقل شدم. همراه با
وسايل شخصي كه مي بردم، كتا بها را هم بردم.
يك ماه از حضور من در آن واحد گذشت، احساس كردم كه اين
كتابها استفاده نميشود.
شرايط مكان جديد با واحد قبلي فرق داشت و سربازها و پرسنل،
كمتر اوقات بيكاري داشتند. لذا كتابها را به همان مكان قبلي منتقل
كردم و گفتم: اينجا بماند بهتر استفاده ميشود.
جوان پشت ميز اشاره اي به اين ماجراي كتابها كرد و گفت: اين
كتابها جزو بيت المال و براي آن مكان بود، شما بدون اجازه، آنها
را به مكان ديگري بردي، اگر آ نها را نگه ميداشتي و به مكان اول
نمي آوردي، بايد از تمام پرسنل و سربازاني كه در آينده هم به واحد
شما مي آمدند، حلاليت مي طلبيدي!
واقعاً ترسيدم. با خودم گفتم: من تازه نيت خير داشتم. من از كتابها
استفاده شخصي نكردم. به منزل نبرده بودم، بلكه به واحد ديگري بردم
كه بيشتر استفاده شود، خدا به داد كساني برسد كه بيت المال را ملك
شخصي خود كرده اند!!!
در همان زمان، يكي از دوستان همكارم را ديدم. ايشان از بچه هاي
با اخلاص و مؤمن در مجموعه دوستان ما بود.
او مبلغي را از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخي
از اقلام را براي واحد خودشان خريداري كند. اما اين مبلغ را به جاي
قرار دادن در كُمد اداره، در جيب خودش گذاشت!
او روز بعد، در اثر سانحه رانندگي درگذشت. حالا وقتي مرا در
آن وادي ديد، به سراغم آمد و گفت: «خانواده فكر كردند كه اين
پول براي من است و آن را هزينه كرده اند. تو رو خدا برو و به آ نها
بگو اين پول را به مسئول مربوطه برسانند. من اينجا گرفتارم. تو رو خدا
براي من كاري بكن. »
تازه فهميدم كه چرا برخي بزرگان اينقدر در مورد بيت المال
حساس هستند. راست ميگويند كه مرگ خبر نميكند. [1]
*
ادامه دارد‼️
#ماه_مبارک_رمضان
https://eitaa.com/joinchat/2330263603C0760e85adb