🧚♀🦋🧚♀🦋🧚♀🦋🧚♀🦋🧚♀🦋🧚♀🦋
🦋🧚♀🦋🧚♀🦋🧚♀🦋🧚♀🦋🧚♀🦋
🧚♀🦋🧚♀🦋🧚♀🦋🧚♀🦋🧚♀🦋
#دلارام_من
پارت ۱۹۷
بی توجه به صدای ناله ای که خیمه را برداشته، نگاهش میکنم. لبهایم را نزدیک
گوشش برده ام و حرف میزنم. میخواهم گذشته و حال و آینده را یک دور باهم مرور
کنیم، حال مادر خیلی بد است؛ شهادت که گریه ندارد! شاید مثل من، برای خودش
گریه میکند وگرنه شهید که خوش به حالش است.
همراه مداحی در گوش حامد میخوانم: سلام ماه منورم/ سلام یل دلاورم/ سلام
مسافر بهشت/ سلام مدافع حرم...
- قدم به چشم ما گذاشتی/ تو آسمونا پا گذاشتی/ داغ جسارت به حرم رو/ به
قلب دشمنا گذاشتی...
راه را باز میکنند که از داربستها رد بشوم، هرجا میروم احترامم میکنند و عمو و
بقیه مردهای فامیل دورم را میگیرند که راحت تر باشم؛ مراعات میکنند، احترام
میگذارند. نشانم میدهند و میگویند »خواهر شهید«. اما من یک خواهر شهید را
میشناسم که بجای احترام... بماند!
میرسم بالای قبر، سرم گیج میرود؛ خدای من! چقدر عمیق است!
عمو دست میزند سر شانه ام: مطمئنی؟ اذیت میشیا!
- نه! باید برم!
کمک میدهد که بروم داخل قبر، روی خاکها مینشینم؛ بگذار چادرم خاکی شود!
مهم نیست؛ تا حامد برسد، زیارت عاشورا میخوانم، نگاهی به این خانه تنگ
میکنم، یعنی حامد من قرار است اینجا بماند؟ تنها؟ روی خاک؟ نه...! شهید فرق
میکند؛ اربابش در قبر تنهایش نمیگذارد، اصلا شهید جایش بهشت است، نه قبر؛
🧚♀🦋🧚♀🦋🧚♀🦋🧚♀🦋🧚♀🦋🧚♀🦋
🦋🧚♀🦋🧚♀🦋🧚♀🦋🧚♀🦋🧚♀🦋
🧚♀🦋🧚♀🦋🧚♀🦋🧚♀🦋🧚♀🦋
#دلارام_من
پارت ۱۹۸
بیچاره ما که شهید نمیشویم و باید بمیریم و نهایتا بیاییم داخل این گودال خاکی،
آن هم تک و تنها.
عمو صدایم میزند، به سختی بیرون میآیم؛ کاش من هم همراه حامد همینجا
میماندم، زیرلب به حامد که حالا به قبر رسیده میگویم: ببین! خودم برات آمادش
کردم، برو خوش بگذرون تک خور! خودت بریدی و دوختی دیگه؟ پس بگو چرا زن
نمیخواستی! الان داری میری پیش حوریات؟
میدانم الان از بهشت دست تکان میدهد و میخندد: توی بهشتم که باشم رگبارای
تو بهم میرسه!
کنار قبر میگذارندش.
- سلام ماه منورم/ سلام نور مطهرم...
بالای کفن را بستهاند، سرم را روی کفن میگذارم، تمام خاطراتش برایم زنده میشوند،
کاش بیشتر از دو سال خاطره داشتیم! کاش زمان کش بیاید و هیچوقت نخواهند
دفنش کنند، به زحمت از ما جدایش میکنند و در قبرش میگذارند.
دنیا دور سرم میچرخد و چشمانم سیاهی میرود، بدنم یخ کرده، چشم از حامد
برنمیدارم؛ چرا اینطوری میکنند؟ حامد خوب است؛ فقط خوابیده! همین!
آخرین سنگ لحد را که میگذارند، دنیا برایم تار میشود، باورم نمیشود دیگر
خندههایش را نمیبینم؛ به همین راحتی آن چهره قشنگ رفت زیر خاک؛ همراه قلب
من.
خاکها را چنگ میزنم و سفارش میکنم هوای حامد من را داشته باشد؛ میگویم
حواسش به لبخندهای قشنگ حامد باشد؛ به برادر همیشه مهربان من...